نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 583
خلق الجان من مارج من نار وقوله تعالى فى حق إبليس إنه كان من الجن ففسق عن أمر ربه < شعر > ( ( 1925 ) ) من ز آتش زادهام او از وحل پيش آتش مر وحل را چه محل ( ( 1926 ) ) او كجا بود اندر آن دورى كه من صدر عالم بودم وفخر زمن ( ( 1927 ) ) شعله مىزد آتش جان سفيد كاتشى بود الولد سرّ أبيه ( ( 1928 ) ) نى غلط گفتم كه بد قهر خدا علتى را پيش آوردن چرا ( ( 1929 ) ) كار بىعلت مبرا از علل مستمر ومستقر است از ازل ( ( 1930 ) ) در كمال صنع پاك مستحث علت حادث چه گنجد در حدث ؟ ( ( 1931 ) ) سرّ أب چبود أب ما صنع اوست صنع مغز است وأب صورت چو پوست ( ( 1932 ) ) عشق دان اى فندق تن دوستت جانت جويد مغز وكوبد پوستت ( ( 1933 ) ) دوزخى كه پوست باشد دوستش داد بدلنا جلودا پوستش ( ( 1934 ) ) معنى ومغزت بر آتش حاكم است ليك آتش را قشورت هيزم است ( ( 1935 ) ) كوزهء چوبين كه در وى آب جوست قدرت آتش همه بر ظرف اوست ( ( 1936 ) ) معنى انسان بر آتش مالك است مالك دوزخ در آن تن هالك است ( ( 1937 ) ) پس ميفزا تو بدن معنى فزا تا چو مالك باشى آتش را كيا ( ( 1938 ) ) پوستها بر پوست مىافزوده اى لاجرم چون پوست اندر دوده اى ( ( 1939 ) ) ز آنكه آتش را علف جز پوست نيست قهر حق آن كبر را گردن زنى است ( ( 1940 ) ) اين تكبر از نتبجهء پوست است جاه ومال آن كبر را زان دوست است ( ( 1941 ) ) اين تكبر چيست از غفلت لباب منجمد چون غفلت يخ ز آفتاب ( ( 1942 ) ) چون خبر شد ز آفتابش يخ نماند گرم گشت ونرم گشت وتيز راند ( ( 1943 ) ) شد ز ديد لبّ جمله تن طمع خوار وعاشق شد كه ذل من طمع ( ( 1944 ) ) چون نبيند مغز قانع شد به پوست بند عز من قنع زندان اوست ( ( 1945 ) ) عزت اين جا گبرى است وذل دين سنگ تا فانى نشد كى شد نگين ؟ < / شعر >
583
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 583