نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 520
< شعر > ( ( 1669 ) ) هين رها كن بد گمانى ضلال سر قدم كن چون كه فرمودت تعال ( ( 1670 ) ) آن تعال او تعاليها دهد مستى وجفت ونعاليها دهد ( ( 1671 ) ) خود من آن امر سنى را هيچ هيچ مىنيارم كرد وهن وپيچ پيچ ( ( 1672 ) ) اين همه بشنيد آن خاك نژند زان گمان بد بدش در گوش بند ( ( 1673 ) ) باز از نوع دگر آن خاك پست لابه وسجده همىكردش چو مست ( ( 1674 ) ) گفت نى برخيز نبود زين زيان من سر وجان مىنهم رهن وضمان ( ( 1675 ) ) كژ مىانديش ومكن لابه دگر امر او كز بحر انگيزيد گرد ( ( 1677 ) ) جز از آن خلاق وگوش وچشم وسر نشنوم از جان خود هم خير وشر ( ( 1678 ) ) گوش من از غير گفت او كر است او مرا از جان من شيرينتر است ( ( 1679 ) ) جان از او آمد نيامد او ز جان صد هزاران جان دهد او رايگان ( ( 1680 ) ) جان چه باشد تا گزينم بر كريم كيك چبود تا بسوزم زو گليم ( ( 1681 ) ) من ندانم خير الا خير او صمّ وبكم وعمى من از غير او ( ( 1682 ) ) گوش من كرّ است از زارى كنان كه منم اندر كف او چون سنان ( ( 1683 ) ) احمقانه از سنان رحمت مجو در دهان اژدها رو بهر او از دم شمشير تو رحمت مجو زان شهى جو كان بود در دست او ( ( 1684 ) ) با سنان وتيغ لابه چون كنى كاو اسير آمد به دست آن سنى < / شعر >
520
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 520