نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 504
بدينسان خاك عظمتهاى جبرئيل را مىشمرد ومىگريست ، زيرا خاك احساس كرده بود كه مقصود كار جبرئيل از بردن او به سوى خدا چيست . بدان جهت كه جبرئيل معدن شرم وحيا بود آن همه لابه ها وسوگندهاى خاك راه را بروى جبرئيل بست وآن فرشته مقرب با دست خالى به سوى خداى مخلوقات بر گشت وگفت خداوندا من انجام دستورات تو را سرسرى نگرفتم اما تو به ماجرايى كه ميان من وخاك رفته است داناترى . خاك نامى از تو بر زبان آورد كه از هيبتش هفت گردون از حركت باز مىماند . وقتى كه خاك به نام تو سوگند داد ومن مىدانستم كه رحمت الهى واحسان ومحبت تو عمومى است < شعر > ( ( 1579 ) ) شرمم آمد گشتم از نامت خجل ور نه آسان است نقل مشت گل < / شعر > خداوندا ، تو كه به فرشتگان آن قدرت را دادهاى كه تمام افلاك وجهان هستى را از هم بشكافند مشتى از خاك چه قدر وقوتى در مقابل قدرت عظيم فرشتگان دارد كه در مقابل آنان بتواند تمرد كند ، ولى من مىدانستم كه رحمت تو بر همه چيز پيروز است .
504
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 504