نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 456
معشوق در پاسخ او مىگويد : درست است كه تو همهء اين كارها را كردى ودر راه عشق سوزانم همهء تلخىها وناگوارىها را به جان خريدى ، اما به آن چه كه مىگويم گوش باز كن وآن را درياب . تو همهء آن چه را كه شمردى انجام دادهاى ، ولى آن چه را كه اصل عشق ومحبت است به جاى نياوردى وهمهء گذشته ها جز فرعهاى ناچيز نبوده است . عاشق مىگويد : بگو ببينم آن اصل چيست ؟ معشوق در پاسخش مىگويد : اصل عشق عبارت است از مرگ ونيستى در راه معشوق . تو آن همه ناملايمات وبىچارگيها را بر خود هموار ساختى ولى هنوز زندهاى اگر تو يار جانباز بودى راه ديار مرگ را پيش مىگرفتى . تو گمان نكن كه مرگ در راه عشق مرگ واقعى است ، بلكه اين مرگ زندگى كامل وپاينده وموجب بقاى نام عاشق تا رستاخيز است وهنگامى كه عاشق خود باخته اين سخن را از معشوقش شنيد ، آه سردى از اعماق جانش بر آورد ودر همان لحظه روى زمين افتاد وجان به جان آفرين تسليم نموده ومانند گل كه هنگام چيدن از شاخه نيز خندان است در حالت خندان وشاد از جهان رفت . اين خندهء آخرين در روح عاشق جاودانى گشت مانند جان وعقل مرد عارف كه بدون زحمت در صفحات ابديت پاينده خواهد ماند . آرى ، جان موجودات وعقل ارباب معرفت از اين خاكدان پاك منزه سر به بالا مىكشد ودر لجنزار ماده آلوده نمىگردد ، چنانكه نور ماه به بد وخوب مىتابد وآلوده نگشته باز به سوى خود ماه بر مىگردد همانند نور عقل وجان كه از ذات خداوند سر چشمه گرفته ونهايتا به سوى او بر مىگردد . نور آفتاب خطاب ارجعى را مىشنود وشتابان به اصل خود بر مىگردد وبا اين كه نور خورشيد به گلخنها وكثافتها وگلها تابيده بود با اين حال نه از گلخن اثرى در نور خورشيد مىماند ونه بوى ورنگى از گلشن .
456
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 456