نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 405
ساحران چشم بندىها مىكنند ومهتاب را ذرع مىكنند وبه سوداگران مىفروشند ودر مقابل كار خود نقره مىگيرند . بىنوا سوداگران نقره از دست مىدهند وكرباسى هم موجود ندارد . < شعر > اين جهان جادوست ما آن تاجريم كه از او مهتاب پيموده خريم گز كند كرباس پانصد گز شتاب ساحرانه او ز نور ماهتاب چون ستد او سيم عمرت اى رهى سيم شد ، كرباس نى ، كيسه تهى < / شعر > تو دم بدم قل اعوذ بخوانى واز اين دمندگان در گره ها به خدا پناه ببرى . اين عجوزه هاى ساحر بايد برد ، اما نه پناهگاهى سخن كه بس بىپايه وسست است ، بلكه كار تو هم بايد اين پناهندگى را نشان بدهد . در سر تا سر روزگاران سه موجود همراه تو مىباشند . يكى از آن سه وفادار ودو موجود ديگر حيله گر وفريب كارند : يكى از فريب كاران دوستان تو وديگر همان جامه مال تو است وآن چه كه با تو وفا خواهد كرد كردارهاى نيكوى تو است . مال وثروت در همان صندوق وخزانه مىماند ، ودر راهى كه پيش خواهى گرفت ، دوستانت تا لب گور دنبال تو مىآيند وبر مىگردند ومىگويند : ما تا انيجا رفيق تو بوديم اكنون راه خود را به تنها در پيش گير . اما عمل تو كه با وفا است تا قعر گور با تو خواهد بود .
405
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 405