نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 406
سبب عداوت عام وبىگانه زيستن ايشان با اوليا كه به حقشان مىخوانند وبه آب حيات ابدى مىكشانند < شعر > ( ( 1150 ) ) خرقهاى بر ريش خر چفسيده سخت چون كه خواهى بركنى زو لخت لخت ( ( 1151 ) ) جفته اندازد يقين آن خر ز درد حبذا آن كس كز آن پرهيز كرد ( ( 1152 ) ) خاصه پنجه ريش وهر جا خرقه اى بر سرش چسبيده در نم غرقه اى سيم وزر چون خرقه واين حرص ريش حرص هر كس بيش باشد ريش بيش ( ( 1154 ) ) خان ومان جغد ويران است وبس نشنود اوصاف بغداد وطبس ( ( 1155 ) ) گر بيايد باز سلطانى ز راه صد خبر آرد بدين جغدان ز شاه ( ( 1156 ) ) شرح دار الملك وباغستان وجو بس بر او افسوس دارد هر عدو ( ( 1157 ) ) گر چه باز آورد افسانه كهن كز گزاف ولاف مىبافد سخن ( ( 1158 ) ) كهنه ايشانند وپوسيده ابد ور نه آن دم كهنه را نو مىكند ( ( 1159 ) ) مردگان كهنه را جان مىدهد تاج عقل ونور ايمان مىدهد ( ( 1160 ) ) دل مدزد از دلرباى روح بخش كه سوارت مىكند بر پشت رخش ( ( 1161 ) ) سر مدزد از سرفراز تاج ده كاو ز پاى دل گشايد صد گره ( ( 1162 ) ) با كه گويم در همه ده زنده كو سوى آب زندگى پوينده كو ( ( 1163 ) ) تو به يك خوارى گريزانى ز عشق تو به جز نامى چه مىدانى ز عشق ( ( 1164 ) ) عشق را صد ناز واستكبار هست عشق با صد ناز مىآيد به دست ( ( 1165 ) ) عشق چون وافى است وافى مىخرد در حريف بىوفا مىننگرد ( ( 1166 ) ) چون درخت است آدمى وبيخ عهد بيخ را تيمار مىبايد به جهد ( ( 1167 ) ) عهد فاسد بيخ پوشيده بود وز ثمار لطف ببريده بود ( ( 1168 ) ) شاخ وبرگ نخل اگر چه سبز بود با فساد بيخ سبزى نيست سود ( ( 1169 ) ) ور ندارد برگ سبز وبيخ هست عاقبت بيرون كند صد برگ دست ( ( 1170 ) ) تو مشو غرّه به علمش عهد جو علم چون قشر است عهدش مغز او < / شعر >
406
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 406