نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 396
اما چه شده بود ؟ دستگاهى كه تا چند دقيقه پيش ميمونى را انتقال داده بود . بچه علت نتوانست انسان را انتقال دهد ؟ دكتر هانس بروخ با برادرش بود صدايش مىلرزيد گفت دوستان عزيز ، من اعتراف مىكنم كه برادرم از بين نرفته بلكه او تجزيه شده ودر حال حاضر در فضاى بين اين نقطهاى كه قرار بود ظاهر شود در حركت است . وبايد دير يا زود ذرات وجود او را پيوند بدهيم . سپس به اتفاق كار شناسان مشغول كار شدند . دستگاه را باز كردند وبعضى از قسمتها را دوباره آزمايش كردند ، اما هر قدر بروى دكمه ها فشار آوردند ، اثرى از دكتر « زاگن بروخ » به وجود نيامد . اما به دنبال آن حوادث شگفت انگيزى روى داد . يك شب دكتر « هانس بروخ » همسر خود ورنيكا را از خواب بيدار كرد وگفت صداى برادرم را مىشنوى ؟ او الساعه دارد با من صحبت مىكند . وحتى علت خرابى دستگاه را توضيح مىدهد . ورنيكا هر چه گوش داد از اطراف چيزى نشنيد ، حركات غير عادى كه از دكتر « هانس بروخ » ديده مىشد ورنيكا را نسبت به شوهرش بد بين ساخت وجريان را به رئيس دانشگاه اطلاع داد وچند نفر پزشك او را معاينه كرده وبه اتفاق گواهى كردند كه دكتر » هانس بروخ « تعادل خود را از دست داده است وحتى چند نفر از روان پزشكان سوئيس نيز احضار شدند بلكه « هانس بروخ » را از آن وضع طاقت فرسا نجات بدهند اما هر روز وضع روحى دكتر خرابتر مىشد به طورى كه پيراهن ولباس خود را پاره مىكرد . سرانجام به دستور پزشكان او را به تيمارستان فرستادند وبراى آن كه به خود صدمه نزند دستهاى او را در پيراهن مخصوص قرار دادند . غم واندوه فراوانى به همه دست داده بود و « ورنيكا » شبان روز گريه مىكرد . چيزى كه باعث تعجب همه شده بود ، گفت گوى دكتر « هانس بروخ » با برادرش بود در همان هنگام كه فرياد مىكشيد وسخنان بىسر وته مىگفت ناگهان ، با برادر
396
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 396