نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 397
إسم الكتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى ( عدد الصفحات : 655)
ناپيداى خود به گفت گو پرداخت ودر بارهء مسائل علمى با هم بحث مىكردند ودر آن موقع هيچ آثارى از جنون وعدم تعادل روانى در او ديده نمىشد ، به طورى كه دستهايش را باز مىكردند وبه او غذا مىدادند . وقتى گفت گو وبحث با برادرش تمام مىشد باز جنون او عود مىكرد وبا فريادهاى عجيبى برادر خود را صدا مىكرد وسر خود را به ديوار مىزد . . . به طورى كه باز مجبور مىشدند پيراهن مخصوص را به او بپوشانند . در حدود دو ماه دكتر هانس بروخ به همين وضع بود گاهى حالت عادى مىيافت ودر بارهء مسائل علمى حرف مىزد ودر همه حال مخاطب او برادرش بود حتى گاهى با همكاران خود هم عاقلانه صحبت مىكرد اما هيمن كه بحث وگفت گوى او تمام مىشد فرياد مىزد برادرم برادرم به صورت نقطه هاى نورانى در فضا سر گردان است وبايد دوباره او را پيوند بزنم . برادر جان كمك كن ، مرا با خودت ببر ، من مىخواهم نزد تو بيايم . . . » ترجمهء آقاى جلال نعمت اللهى در مجلهء جوانان دوشنبه 28 مهر ماه 1348 شمارهء 152 سال چهارم . ديدن وشنيدنى كه در داستان فوق آمده است ، از شئون همين عالم طبيعت است كه ممكن است در آينده نزديك يا دور جنبهء رسميت پيدا كرده وسد انحصار حواس را به پنج حس بشكند . آن چه را كه جلال الدين در ابيات مورد تحليل مطرح كرده است ، دو موضوع است : 1 - حس ديگرى در نهاد انسان كه مىتواند با خدا ومبادى عالى هستى تماس بگيرد وملاك عظمت انسانى با اين حس است ، اين كه امير المؤمنين عليه السلام در پاسخ ذعلب يمانى فرمود : لم أعبد ربا لم أره ( من خدايى را كه نديده باشم نپرستيدهام ) گوياى همين حس است . احساسى كه به اولياء الله وجهان بينان بىغرض دست مىدهد وجهان هستى را يكپارچه مىبينند كه پرتوى از جمال وجلال ابدى به آن مىتابد از فعاليتهاى همين حس
397
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 397