نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 386
< شعر > چون كه يك حس غير محسوسات ديد گشت غيبى بر همه حسها پديد گوسفندان حواست را بران در چرا از اخرج المرعى چران هر حست پيغمبر حسها شود جمله حسها را در آن جنت كشد حسها با حس تو گويند راز بىزبان وبىحقيقت بىمجاز چون كه هر حس بندهء حس تو شد مر فلكها را نباشد از تو بد [1] پس حواس چيره محكوم تو شد چون خرد سالار مخدوم تو شد [2] كى بود كان حس چشمش ز اعتبار زان حجاب غيب هم يابد گذار چون گذاره شد حواسش از حجاب پس پياپى گرددش ديد وخطاب [3] يافت بينى بوى وگوش از تو سماع هر حسى را قسمتى آمد مشاع هر حسى را چون دهى ره سوى غيب نبود آن حس را فتور ومرگ وشيب مالك الملكى به حس چيزى دهى تا كه بر حسها كند آن حس شهى جهد كن تا حس تو بالا رود تا كه كار حس از آن بالا شود [4] < / شعر > اگر در مجمعى نشسته باشيد كه شخص مورد علاقهء شما در آن مجمع بوده باشد ، چشمان شما به آن شخص دوخته مىشود وآن چه كه ديدن شما را جلب مىكند ، همان شخص است وبس ، هر اندازه كه دل وعقل وجان شما با آن شخص سر وكار داشته باشد ، به همان اندازه شعاع جاذبيت آن شخص به موجودات انسانى وغير انسانى ورويدادهاى كوچك وبزرگ آن مجمع حكومت خواهد كرد ، اعم از حكومت مثبت وپذيرش وحكومت منفى وطرد كننده . اگر چه تماس شما در مجمع مفروض با شخص مورد علاقهء شما است وبس
[1] دفتر دوم ، ص 128 ب 56 و 59 تا 69 توضيح - از اين ابيات آن چه مورد بحث بود انتخاب كرديم . . [2] دفتر سوم ، ص 166 ب 59 . . [3] دفتر ششم ، ص 381 ب 18 و 19 . . [4] دفتر ششم ، ص 393 ب 74 تا 77 . .
386
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 386