نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 363
قصهء آن شخص كه دعوى پيمبرى مىكرد ، گفتندش چه خوردهاى كه گيج شدهاى ؟ گفت اگر يافتمى كه خورد ، مىنه گيج شد مىو نه ياوه گفتمى كه هر سخن نيك كه با غير اهلش گويند ياوه گفته باشند اگر چه بر آن ياوه گفتن مأمور باشند < شعر > ( ( 1119 ) ) آن يكى مىگفت من پيغمبرم وز همه پيغمبران فاضلترم ( ( 1120 ) ) گردنش بستند وبردندش به شاه كاين همىگويد رسولم از اله ( ( 1121 ) ) خلق بر وى جمع چون مور وملخ كاين چه مكر است وچه تزوير وچه فخ ( ( 1122 ) ) گر رسول آن است كايد از عدم ما همه پيغمبريم ومحتشم ( ( 1123 ) ) ما از آنجا آمديم اينجا غريب تو چرا مخصوص باشى اى اديب ؟ داد ايشان را جواب آن خوش رسول كاى گروه كور ونادان وفضول اين ندانستيد اى قوم از قضا بىخبر اين جا رسيديد از عمى ( ( 1124 ) ) كه شما چون طفل خفته آمديد بىخبر از راه واز منزل بديد ( ( 1125 ) ) از منازل خفته بگذشتيد ومست بىخبر از راه واز بالا وپست ( ( 1126 ) ) ما به بيدارى روان گشتيم خوش از وراى پنج وشش تا پنج وشش ( ( 1127 ) ) ديده منزلها ز اصل واز اساس چون قلاوزان خبير وره شناس ( ( 1128 ) ) شاه را گفتند اشكنجش بكن تا نگويد جنس او هيچ اين سخن ( ( 1129 ) ) شاه ديدش بس نزار وبس ضعيف كه به يك سيلى بميرد آن نحيف ( ( 1130 ) ) كى توان او را فشردن يا زدن كه چو شيشه گشته است او را بدن ( ( 1131 ) ) ليك با او گويم از راه خوشى كه چرا دارى تو لاف سركشى ؟ ( ( 1132 ) ) از درشتى نايد اينجا هيچ كار هم به نرمى سركند از غار مار ( ( 1133 ) ) مردمان را دور كرد از گرد وى شه لطيفى بود ونرمى ورد وى ( ( 1134 ) ) پس نشاندش باز پرسيدش ز جا كه كجا دارى معاش وملتجا ؟ ( ( 1135 ) ) گفت اى شه هستم از دار السلام آمده زآن جا در اين دار الملام < / شعر >
363
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 363