نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 325
پس از هستى جبرئيل پاسخ مىدهد ، شما زندگى زيادى كرديد اكنون نوبت نيستى شما است . مىگويند : پس از آن عزت وزيبايى اين ذلت وزشتى چيست ؟ جبرئيل جواب مىدهد : آن عزت بخشش وعنايت خداوندى وحال كنونيت به مقتضاى داورى دادگرانهء اوست . مىگويند : جبرئيلا ، مگر تو از اعماق جانت به ما سجده نمىكردى ؟ اكنون چه شده است كه ما را از فردوس برين بيرون مىرانى . اكنون كه به دوران كهن سالى رسيدهايم ، زر وزيور وهر گونه آرايشها با وجود ما سر ناسازگارى گذاشته وهر پيرايشى كه به خود مىبنديم ، مانند برگهاى درخت خزان ديده جدا مىشوند وفرو مىريزند . آن صورت ماه وش كه تابشى چون ماه فروزان داشت اكنون كه فصل پيرى او فرا رسيده است ، مانند پشت سوسمار گشته وآن سر وفرق مشعشع او ناخوش وبىمو گشته است . آن قامت رعناى نازنين كه مانند نيزهء بلند وبالا قد برافراشته بود اكنون زير بار سنگين ساليان عمر همچون كمان خميده است . موهاى سياه وزيبايش كه مانند پر زاغ بود ، اكنون مانند برف سفيد گشته است وروى دلارامش را شكنجه هاى روزگاران داغها زده است . رنگ لاله گونش تبديل به رنگ زعفرانى گشته ، نيروى شيرانه او مانند زهرهء ناتوان زنان گشته است . چشمان چون نرگس شهلايش پژمرده وحرارت از اعضايش رخت بر بسته است . كسى كه در زور آزمايى مردان را در بغل مىگرفت ، اكنون براى حركت دادنش در بغل مىگيرند . آرى < شعر > ( ( 973 ) ) اين خود آثار غم وپژمردگى است هر يكى ز اينها رسول مردگى است < / شعر >
325
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 325