نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 272
< شعر > ( ( 737 ) ) پير عقلت كودكى خو كرده است از جوار نفس كاندر پرده است ( ( 738 ) ) عقل كامل را قرين كن با خرد تا كه باز آيد خرد زان خوى بد ( ( 739 ) ) چون كه دست خود به دست او دهى پس ز دست آكلان بيرون جهى ( ( 740 ) ) دست تو از اهل آن بيعت شود كه يد الله فوق ايديهم بود ( ( 741 ) ) چون كه دادى دست خود در دست پير پير حكمت كاو حكيم است وخبير ( ( 742 ) ) كاو نبىّ وقت خويش است اى مريد زان كه از نور نبى آمد پديد ( ( 743 ) ) در حديبيّه شدى حاضر بدين وان صحابه بيعتى را هم قرين ( ( 744 ) ) پس زده يار مبشر آمدى هم چو زرّ ده دهى خالص شدى ( ( 745 ) ) تا معيت راست آيد زان كه مرد با كسى جفت است كاو را دوست كرد ( ( 746 ) ) اين جهان وآن جهان با او بود وين حديث احمد خوش خو بود ( ( 747 ) ) گفت المرء مع محبوبه لا يفك القلب من مطلوبه ( ( 748 ) ) هر كجا دام است ودانه كم نشين رو زبون گير از زبون گيران ببين ( ( 749 ) ) اى زبون گير زبونان اين بدان دست هم بالاى دست است اى جوان ( ( 750 ) ) تو زبونى يا زبون گير اى عجب باش تو ترسان ولرزان در طلب آكل ومأكولى اى مرغ عجب هم تو صيد وصيد گير اندر طلب ( ( 752 ) ) حرص صيادى ز صيدى مغفل است مىكند او دلبرى او بىدل است ( ( 751 ) ) بين ايدى خلفهم سداً مباش كه نبينى خصم را وان خصم فاش ( ( 753 ) ) تو كم از مرغى مباش اندر نشيد بين ايدى خلف عصفورى بديد كم ز عصفورى نهاى بنگر كه آن بين ايدى خلف چون بيند عيان ( ( 754 ) ) چون به نزد دانه آيد پيش وپس چند گرداند سر ورو آن نفس ( ( 755 ) ) كاى عجب پيش وپسم صياد هست تا كشم از بيم او زين لقمه دست ( ( 756 ) ) پس نگه كن قصهء فجار را پيش بنگر مرگ يار وجار را ( ( 757 ) ) چون هلاكت دادشان بىآلتى او قرين توست در هر حالتى ( ( 758 ) ) حق شكنجه كرد وگر زو دست نيست پس بدان حق بىيد وحد داوريست < / شعر >
272
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 272