نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 122
خواسته هاى طبيعى خود غوطه ور گردند . آخر چگونه مىتوانم شمهاى از اوصاف تو را باز گو كنم زيرا : < شعر > ( ( 7 ) ) شرح تو غيب است بر اهل جهان همچو راز عشق دارم در نهان < / شعر > اى حسام الدين عزيز : < شعر > ( ( 6 ) ) مدح تو حيف است با زندانيان گويم اندر مجمع روحانيان < / شعر > من مدح تو را نتوانم گفت ، زيرا مدح نوعى از تعريف وبركنار كردن پرده از روى حقيقت است ، آفتاب با آن روشنايى كه خود دليل خويش است ، نيازى به مدح وتعريف ندارد ، به همين جهت است كسى كه مدح خورشيد مىگويد ، در حقيقت زبان به مدح خود گشوده است كه مىگويد : ديدگان من دور از بيمارى وچنان روشن است كه مىتواند آفتاب را ببيند وبالعكس ، توبيخ خورشيد جهان افروز وناديده گرفتن آن ، توبيخى بر چشمان كور وتاريك خويشتن است . تو به آن بىنوايان كه بر آفتاب كامران رشگ مىبرند ، دل سوز باش ومعذورشان بدار زيرا آنان نخواهند توانست كه آفتاب جهان آرا را از ديده ها بپوشانند واز نور پاشى وطراوت بخشى او به موجودات پوسيده جلو گيرى كنند . اى حسام الدين : < شعر > ( ( 15 ) ) قدر تو بگذشت از درك عقول عقل در شرح شما شد بو الفضول < / شعر > اگر چه عقل از بيان مقام والاى تو ناتوان است ، با اين حال دست از حركت وجنبش عاجزانه نتوان برداشت ، زيرا وقتى كه همهء يك مطلوب قابل دريافت نباشد ، همهء آن را رها كردن از خرد بدور است ، آرى اگر چه بارشهاى سيل آساى ابرها را نتوان سر كشيد ولى ، اين ناتوانى موجب آن نيست كه از آشاميدن آب صرف نظر شود . آرى ، < شعر > آب دريا را اگر نتوان كشيد هم به قدر تشنگى بايد چشيد < / شعر > اگر ما نتوانيم اسرار نهانى را با مردم معمولى در ميان بگذاريم ، مىتوانيم حقايق تازهاى را در پوست آن اسرار به مردم باز گو كنيم . اى حسام الدين ، اين
122
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 11 صفحه : 122