نام کتاب : الخصال ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 316
انتخابكنندگان پسر عفان پشيمان شدند و به جان يك ديگر افتادند و همديگر را نكوهش مىكردند . سرانجام همان ، طرفداران وى را تكفير كردند و از وى كناره گرفتند . پسر عفان به دوندگى افتاد و خواست استعفا دهد و از نابسامانىهايى كه كرده بود پشيمانى نشان داد و توبه كار شد . اى برادر جهود من از اين رو به اندازهيى در سختى افتادم كه به وصف نگنجد و جز شكيبايى چارهيى نداشتم . اما همان روز بيعت پسر عفان ، اصحاب شورى به من مراجعه كردند و از مخالفت عذر خواستند و خلع او را خواستند و از من خواستند كه قيام كنم و حق خود را بستانم و هر يك از ايشان دست بيعت به من دادند اما من ايشان را در اين كار آزمايش مىكردم و به امروز و فردا دور مىكردم . اى برادر جهود به خدا ، سوگند همان ملاحظه مطالب سابق مانع از اقدام بر وى شد ، چون در اين امور گوشهگيرى را به مصلحت نزديك ديدم تأمل مىكردم و چنان پنداشتم كه بهتر است قيامى شود با آنكه همه در جانب دارى حاضر بودند و مىدانستند كه مرگ در مذاق من مانند : آب سرد در روز گرم به كام تشنه گواراست . من عمم حمزه و برادرم جعفر و عمزادهام عبيده با خدا و پيامبر وى پيمان بستيم كه به آن وفادار باشيم و ياران من از من پيشى گرفتند و در راه وى درگذشتند و من بخواست خدا به ايشان پيوند خواهم شد . قرآن در بارهء ما گفته « مردانى كه به پيمان خويش با خداى خود پايدار ماندند ، برخى از ايشان درگذشتند و برخى در انتظار هستند و هرگز تبديل نشدهاند » منم كه در انتظار هستم . اى برادر جهود من از عهد خود باز نگشتهام . سبب آنكه من در مقابل پسر عفان خاموش ماندم آن بود كه مىدانستم با رفتارى كه او پيش گرفته ويرا از ميان مىبرند . من خود به كنارهگيرى بسر بردم تا چنان شد كه پيش بينى مىكردم . آنگاه مردم به در سراى من آمدند ، خدا گواه است ديگر از خلافت به جان آمده بودم چون مىدانستم ايشان از آن جهت گرد من آمدهاند تا به گرد آورى خواستهء جهان كامياب گردند ، از اين رو با شتاب تمام مرا برگزيدند اما چون ديدند آن اميدهايى كه دارند از من روا نمىشود به سركشى برخاستند . آنگاه به ياران خود متوجه شد و پرسيد آيا چنين نيست ؟ . همه تصديق كردند .
316
نام کتاب : الخصال ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 316