نام کتاب : تاريخ سيستان نویسنده : مؤلف مجهول جلد : 1 صفحه : 410
جنگ كرد ، و آن قصبه را نيز بستد و چند روز در آنجا مقام افتاد و از آنجا لشگر برگرفت و بسنگان رفت ، و امير شهاب الدين سنگان منهزم شد ، باقى مردم ولايت سنگان پيش آمدند و مطيع و منقاد گشتند ، و از آنجا بقصبه بروزان [1] [ شد ] و مردم آن بقعه نيز پيش او آمدند و خدمتها كردند ، و شهر و قلعه تسليم كردند ، و چند روز در آنجا اتفاق مقام افتاد ، و از آنجا بسنگان بر آباد [2] شد و چون مردم آن قصبه از وصول مبارك او خبر يافتند در حال و ساعت استقبال كرده پيش آمدند ، و همچنين تمامت ولايت خواف را مسخر گردانيد و مردمان آن ولايت به دو مستظهر و شادمان مىبودند . بعد از آن بولايت با خرز رفت ، تمامت مردم آن ولايت پيش او آمدند و با او بيعت كردند ، و خدمتها پذيرفتند ، و امير نوروز كه مير خراسان بود در پنهان لشگرى جمع كرده آنجا فرستاد ، چنان كه هيچكس را بران حال اطلاع نبود ، و شاه معظم ركن الدين محمود بر ديهى از ولايت باخرز فرود آمده بود ، و لشگر خود را متفرق گردانيده ، تا ناگاه لشگر امير نوروز شبيخون كردند ، و شاه معظم ركن الدين محمود از لشگر خود جدا افتاده بود [ و ] با ده مرد از خواص خود بر جائى مختصر مانده بود ، لشگر امير نوروز بگرد آن خانه در آمدند و همه شب جنگ كردند ، چون روز شد ، تا نماز پيشين حرب ميان ايشان قائم بود ، بعد از آن بزرگان لشگر ايشان بپاى خانه نزديك آمدند ، و با شاه معظم ركن الدين محمود گفتند كه با تو عهد و ميثاق ميكنيم كه به هيچ نوع بر تو گزندى نرسانيم و نقض عهدى ننمائيم ، و به خدمت تو پيش امير نوروز رويم ، شاه معظم ركن الدين محمود بر سخن ايشان اعتماد كرده بيرون آمد ، و با هم پيش امير نوروز رفتند ، و امير نوروز او را در بند كرد و بغرجستان بقلعهء ويژ ويژ فرستاد ، و مدت يك سال در بند بماند ، بعد از آن امير نوروز او را خلاص كرد و پيش خود طلبيد ، و خلعت داد و بانواع تربيت مخصوص گردانيد ، و مدت يك سال ديگر پيش امير نوروز بود ، بعد از آن او را با برادر خود امير حاجى بقهستان فرستاد ، و اتفاق چنان افتاد كه لشگر قهستان را هزيمت دادند
[1] در حاشيه با خطى بالنسبه كهنه نوشته شده « قصبه زوزن » و زوزن هم يكى از قصبات خواف است . احياء هم زوزن ضبط كرده ( ورق آ 40 ) . [2] كذا ؟ احيا ندارد .
410
نام کتاب : تاريخ سيستان نویسنده : مؤلف مجهول جلد : 1 صفحه : 410