نام کتاب : تاريخ سيستان نویسنده : مؤلف مجهول جلد : 1 صفحه : 409
كه پسر مهتر ملك معظَّم نصير الحق و الدّين است ، و چند گاه پدر بديدار جهان آراى او شاد [1] ، و او در خدمت بدر متفق اللَّفظ و المعنى ملازم ، تا چنان افتاد كه به جهت جمعى از عشاير و قبايل مادر ، در ميان او و پدر آزارى ظاهر گشت ، و چشم زخم افتاد ، و شاه معظَّم ركن الدّين محمود از سيستان بخشم برفت و عزيمت ماسژباباد [2] كرد و آنجا رفت ، و مردم آن نواحى با او بيعت كردند و سر در ربقهء طاعت وى آوردند ، مدت يك سال در آنجا مقام كرد ، بعد از آن لشگر بر گرفت و بنهداين [3] رفت ، و مردم آنجا بحرب او بيرون آمدند ، و شاه معظم ركن الدين محمود ايشان را هزيمت داد ، و چند مرد از يشان بقتل آورد و تمامت مال و منال ايشان بر گرفت ، بعد از آن مردم آن قصبه چون خود را طاقت مقاومت او نديدند كس در ميان كردند ، و سر بطاعت او در آوردند ، و حصار را تسليم داشتند ، بعد از آن لشگر از آنجا برگرفت و بسلامت [4] برد [ و ] جماعتى از خداوندزادگان خواف و قهستان در حصار سلامت رفتند ، و با شاه معظم ركن الدين محمود جنگ آغاز كردند ، سه روز در ميان ايشان حرب قائم گشت ، تا عاقبت در مانده شدند ، و حصار بدادند ، و خود بعجز پيش او آمدند ، و شاه معظم ركن الدين محمود ايشان را زنهار داد و ايمن كرد ، و آن قصبه را در تحت تصرف خود در آورد ، و از آنجا بحثرد [5] رفت ، و آنجا هم
[1] اصل : شد « شاد بود » چه در مورد خلف بن احمد و طاهر هم گويد : امير خلف به دو شاد بود و او به پدر شاد بود تا روز بر آمد و چشمزدگى رسيد . [2] كذا فى الاصل و در احياء الملوك ورق ب 39 بيژن آباد . و ممكن است « مژناباد » باشد ، چه هم امروز در خواف بلوك معتبريست و به اين نام خوانده مىشود - و از فحواى مطالب بعد معلوم ميدارد كه شاهزاده بسوى خواف رهسپار شده بوده است . [3] احياء : سهداون ( ؟ ) [4] اين قريه هم از بلوك خواف است و اصطخرى آن را در متن « سلومك » و در حاشيه « سلومد » ضبط كرده ( ص 256 ) و در حاشيهء كتاب تاريخ سيستان نوشته شده « درين زمان سلاه سلومد مىخوانند » و اين خط هم بالنسبه كهنه است - و در اين زمان كه ما هستيم آن قريه را « سلامى » ميخوانند . احياء : سلامه . [5] اين نام هم شبيه است به « خرجرد » كه قصبه يا يكى از قصبات عمدهء خواف بوده است . احياء : خواف .
409
نام کتاب : تاريخ سيستان نویسنده : مؤلف مجهول جلد : 1 صفحه : 409