، صبر كردم در حاليكه در چشمم خارى و در گلويم استخوانى گير كرده بوده و مىديدم ميراثم ( خلافت ) را به غارت بردهاند . اولى كه راهش به پايان رسيد ( ابوبكر ) آنرا ( خلافت ) سوى فلانى ( عمر ) پاس داد . سپس حضرت شعرى خواند به اين مضمون : چقدر فرق است ما بين اين دو روز ، يك روز اينچنين تنها و درمانده و يك روز در كنار پيامبر صلى الله عليه وآله با آن عزت و قدرت . چقدر عجيب است ، كسى كه مىگويد بيعت خود را با من نقض كنيد ، چطور شد كه در زمان حياتش آنرا براى ديگرى بعد از خود ، تهيه مىبيند و آنهم براى كسى كه بسيار خشن و بد اخلاق و بدرفتار و بدزبان است و لغزشهايش بسيار . هر كس با او مصاحبت كند مانند كسى است كه سوار بر اسب چموشى شده ، اگر زمامش را بكشد ، دهانش را پاره مىكند و اگر رهايش كند ، به زمينش مىزند . بخدا قسم مردم در زمان او مبتلا به ظلمت و گمراهى و دوروئى شدند . منهم اين زمان طولانى را با شدت و محنت صبر كردم تا آنكه زمان او هم گذشت و راهش را به پايان رسانيد ، اما امر خلافت را بر ميان جماعتى قرار داد كه به خيال خودش منهم جزو آنان بودم ، خدايا آن چه شورائى بود ؟ من كجا و آن شورا كجا ، اولى و بزرگ آنان ( ابوبكر ) كجا با من قابل مقايسه بود تا چه رسد به افراد آن شورا ( كجا روا بود چنين ظلمى به من بشود ، آنها كجا و من كجا ، كجا كسى گمان برابرى آنان را با من كرده بود كه عمر مرا آنقدر پائين آورد ، تا با آنها برابر شوم . ) اما چارهاى نبود ، مجبور بودم در فراز و نشيبها با آنها باشم . بعضى از آنان به خاطر كينهاى كه با من داشتند ، از من روى گرداندند ، و ديگرى بخاطر دامادش ( عثمان به او رأى داد و بالاخره هر كس بگونهاى با من مخالفت كرد . تا آنكه سومى ( عثمان ( با تكبر و غرور ) به خلافت رسيد و فرزندان پدرش ( فاميلها و بستگان ) مشغول خوردن مال خدا شدند و مانند شتر كه علفهاى تازه بهارى را مىبلعد ، مال خدا را بلعيدند ، تا آنكه بر عليه او قيام كرده و كمر به قتل او بستند و او را به زمين زدند . تا آنجا كه مردم به من هجوم آوردند تا امر خلافت را به من بسپارند ، چنان هجوم آوردند كه حسن و حسين ( عليهما السلام ) زير دست و پا ماندند و دو طرف عبايم پاره شد ، مانند گوسفندان كه در آغل گرد هم جمع مىشوند ، دور مرا گرفتند . اما هنگاميكه من خلافت را پذيرفته و به انجام آن همت گماردم ، عدهاى پيمان شكسته ، عدهاى خروج كرده و عدهاى به ظلم و جور و بيداد مشغول شدند ، گويا هرگز كلام خدا را نشنيدهاند ( تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا والعاقبة للمتقين ) ( آن دار آخرت را براى كسانى قرار داديم كه در زمين برترى جو و مفسد نبودهاند و عاقبت از آن متقين است ) بله بخدا