responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 469

إسم الكتاب : الفاروق ( فارسي ) ( عدد الصفحات : 1422)


مسلمان مىشد و فقير بود يكى دوتا از آنها را به آدم متمول مىسپرد تا مخارج آنها را عهده‌دار شود ، دوتا از آن افراد را به دست شوهر خواهر من داده بود . ) در زدم ، پرسيدند ، كيست ؟ گفتم : عمر ، داشتند كتابى را مىخواندند ، صداى مرا كه شنيدند ، فرار كردند ، و كتاب را جا گذاشتند . خواهرم در را باز كرد . گفتم : بدبخت ، مسلمان شدى ؟ چيزى برداشتم بر سرش بكوبم ، گريه كرد و گفت : پسر خطاب هر چه مىخواهى بكن ، من مسلمان شده‌ام . روى تخت نشستم ، چشمم به آن كتاب افتاد ، پرسيدم چيست ؟ گفت كارى به آن نداشته باش ، تو از جنابت پاك نيستى و اين كتاب را فقط افرادى كه طهارت دارند مىتوانند دست بزنند . اصرار كردم ، داد ، نوشته بود ، بسم الله الرحمن الرحيم ، به هر اسمى از اسماء خدا كه مىرسيدم مىلرزيدم و كتاب از دستم مىافتاد . دوباره به خود مىآمدم و آنرا مىخواندم تا به اين آيه رسيدم ( سبح لله ما فى السموات و الارض وهو العزيز الحكيم ) به اين آيه كه رسيد ( آمنوا بالله و رسوله . . . . . ) گفتم اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا عبده و رسوله . مردم با خوشحالى بيرون دويدند و تكبير گفتند . و شادى كردند ، به من گفتند : مژده باد ترا اى پسر خطاب ، زيرا رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) و سلم در روز دوشنبه دعا كرد : خدايا دين را به عمر بن خطاب يا ابو جهل بن هشام تقويت كن . و ما اميدواريم دعاى آن حضرت مستجاب شده باشد . گفتم مرا پيش حضرت ببريد . وقتى فهميدند راست مىگويم و واقعا مسلمان شده‌ام ، مرا به خانه ايشان بردند . در زدم ، گفتند : كيست ؟ گفتم عمر بن خطاب ، كسانى كه داخل منزل بودند و از دشمنى من با حضرت اطلاع داشتند و نمىدانستند كه مسلمان شده‌ام ، جرأت نكردند در را باز كنند ، تا آنكه خود حضرت فرمود : در را باز كنيد ، شايد خداوند خواسته باشد او را هدايت كند ، بمحض آنكه داخل شدم ، دو نفر از دو طرف بازوان مرا گرفته تا به نزديك حضرت رسيدم ، حضرت به ايشان فرمود : رهايش كنيد . جلو حضرت نشستم . گوشه پيراهنم را گرفت و فرمود : پسر خطاب مسلمان شو ، خدايا هدايتش كن . شهادتين را كه گفتم مسلمانان كه هفتاد تن بودند چنان با صداى بلند تكبير گفتند كه در راههاى مكه به گوش رسيد . آن زمان طورى بود كه هر كه مسلمان مىشد مىبايست با كفار زد و خورد كند ، عمر مىگويد : من هم نزد آنان رفتم و اسلام خود را اعلام نمودم كه در داخل مسجد الحرام در كنار حجر الاسود در گير شديم و آنقدر با مردم زد و خورد كردم تا آنكه دائى من رسيد مرا پناه داد ، اما من چون دلم نمىخواست مسلمانان ديگر كتك بخورند و من نخورم لذا به دائى خود گفتم ، پناهت مال خودت ، سپس همين وضع ادامه داشت و مرتب با آنها زد و خورد مىكردم تا آنكه اسلام پيروز شد .

469

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 469
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست