responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 433


اين چه صدائى بود شنيدم ؟ گفتند صدائى نبود . گفت بخدا قسم خبردار شده‌ام مسلمان شده‌ايد . سپس به روى شوهر خواهرش سعيد بن زيد پريد . خواهرش رفت او را بگيرد . چنان بر سرش كوبيد كه خون جارى شد . آندو هم عصبانى شده ، گفتند : بله مسلمان شده‌ايم هر كارى مىخواهى بكن ، عمر ديد كه چه به روز خواهرش آورده ، پشيمان شد و خجالت كشيد ، گفت آن كتاب را بده ببينم ، مىخواهم بدانم محمد چه آورده . آنموقع عمر نويسنده بود . خواهرش گفت : نه مىترسم كتاب را از بين ببرى . عمر به خدايش ( بت ) قسم خورد كه بخواند و پس بدهد . خواهرش هم به اميد آنكه بخواند و مسلمان شود ، گفت : تو نجس هستى ، و اين كتاب را بدون طهارت نمى توان دست زد . عمر بلند شد ، تطهير كرد ، و كتاب را گرفته . بالاى كتاب را كه خواند ، گفت : چقدر زيبا و پرمعناست . خباب بن ارت كه هنوز مخفى بود ، بيرون آمد گفت : عمر ، بخدا قسم اميدوارم خداوند ترا برگزيده باشد تا دعاى پيامبرش را مستجاب كند . ديروز شنيدم كه آن حضرت دعا مىكند : خدايا اسلام را به ابو الحكم بن هشامه يا به عمر بن خطاب تائيد كن . عمر به سوى خدا بيا . عمر گفت : خباب مرا نزد محمد ببر تا مسلمان شوم . خباب گفت : او همراه تعدادى از اصحاب در منزلى در صفا است ، عمر شمشيرش را برداشت و به آنجا رفت ، و در زد . شخصى پرسيد : كيستى ؟ گفت عمر ، فورا با ناراحتى برگشت و گفت : يا رسول الله عمر با شمشير كشيده آمده . حمزه گفت : اجازه دهيد بيايد چنانچه چيزى بخواهد به او مىدهيم و اگر بدنبال دردسر است ، با شمشير خودش او را مىكشيم . حضرت اجازه داد داخل شود . سپس بلند شد و به طرف در رفت و گوشه لباس عمر را بشدت كشيد و فرمود : پسر خطاب چه مىخواهى ، شايد خدا مىخواهد بلائى بر ما نازل كند كه تو آمده‌اى ؟ عمر گفت : آمده‌ام به خدا و رسولش ايمان بياورم . رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) تكبير گفت چنانكه آنها كه در خانه هم بودند فهميدند ، عمر مسلمان شده . اصحاب متفرق شدند زيرا ديگر قدرتمند شده و با اسلام عمر و حمزه جان گرفتند . چون مىدانستند آندو مىتوانند رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم را از شر دشمنان حفظ نمايند . اين حديث را راويان اهل مدينه در مورد اسلام آورده عمر نقل كرده‌اند .
عمر مىگويد : در سال ششم بعثت مسلمان شده‌ام !
- تاريخ مدينه ج 2 ص 660

433

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 433
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست