responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 425


اسحاق بن يوسف الازرق . . . از انس بن مالك روايت مىكند : عمر شمشير بسته و خارج شد ، مردى از بنى زهره او را ديد و پرسيد ، كجا مىروى ؟ گفت مىروم تا محمد را بكشم . پرسيد آنوقت از دست بنىهاشم و بنى زهره چه خواهى كرد ؟ گفت تو بچه‌گى كردى و دينى را كه داشتى از دست دادى ( مسلمان شدى ) به عمر گفت : چيز عجيبى برايت بگويم ، خواهر و شوهر خواهرت هم بچه‌گى كردند و دين ترا ترك كردند ( مسلمان شدند ) عمر با حال گرفته و عصبانى رفت پيش آنها رفت كه يكى از مهاجرين بنام خباب آنجا بود ، خباب بمحض آنكه احساس كرد عمر آمده ، در گوشه‌اى از خانه پنهان شد ، عمر به آندو ( خواهر و شوهر خواهر ) گفت : اين سرو صداها كه از شما مىشنوم چيست ؟ آنها داشتند سوره طه را مىخواندند ، گفتند ما صحبتى نمىكرديم ، گفت گويا شما مسلمان شده‌ايد ؟ شوهر خواهرش گفت ، اگر حق در غير دينى باشد كه تو دارى ، چه مىكنى ؟ عمر به روى او پريد و او را لگد مال كرد ، خواهرش رفت كه او را نجات دهد ، با دست به صورت خواهر زد كه خون آلود شد ، خواهرش با حال خشم گفت : حق در غير دين توست ، اشهد ان لا اله الا الله ، اشهد ان محمدا رسول الله . عمر از آن دو نا اميد شد و گفت : آن كتاب را بدهيد بخوانم ، كتاب را گرفت خواهرش گفت : تو نجسى و آن كتاب را جز پاكان كسى حق ندارد دست بزند ، برو غسل كن ، يا وضو بگير ، عمر وضو گرفت و قرآن را خواند ، از طه تا آيه اننى انا الله لا اله اله انا فاعبدنى واقم الصلاة لذكرى . عمر گفت مرا پيش محمد ( ص ) ببريد . خباب كه تا آن موقع پنهان بود ، بيرون آمد و گفت : مژده باد عمر ، من اميدوارم كه دعاى رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم مستجاب شده باشد كه به خدا عرض كرد : خدايا اسلام را به عمر بن خطاب يا به عمرو بن هشام عزت ببخش . رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم الان در خانه‌اى است كه در صفا قرار دارد ، عمر به آنجا رفت ، حمزه و طلحه و عده‌اى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم دم درب بودند ، مردم از ديدن عمر ترسيدند ، حمزه گفت : اگر خدا بخواهد ، عمر مسلمان خواهد شد ، و از دين پيامبر صلى الله عليه ( وآله ) وسلم پيروى خواهد كرد ، اما اگر قصد ديگرى داشته باشد ، كشتن او براى ما آسان است ، رسول خدا عليه السلام در داخل خانه در حال نزول وحى به ايشان بود ، سپس حضرت خارج شد . و لباس عمر و دسته شمشيرش را گرفت و فرمود : عمر بترس از اينكه همان ذلت و خوارى و بلائى را كه خدا بر وليد بن مغيره نازل كرد ، بر تو هم نازل كند . سپس دست به دعا بلند كرد ، و عرض كرد : خدايا اين عمر بن خطاب است ، خدايا دين را بواسطه او عزت ببخش . عمر گفت :

425

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 425
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست