responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 423


بدنبال حضرت خارج شدم حضرت پرسيد ، كه هستى ؟ گفتم عمر ، فرمود : چرا نه شب و نه روز ، مرا رها نمىكنى ؟ ترسيدم كه حضرت مرا نفرين كند ، لذا گفتم : أشهد ان لا اله الا الله و انك رسول الله ( شهادت مىدهم كه خدائى جز الله نيست و شهادت مىدهم كه تو رسول خدائى ) حضرت فرمود : اين امر را پنهان كن و اسلامت را مخفى نما ، گفتم : قسم به كسى كه ترا بحق فرستاده ، آنرا اعلام خواهم كرد همچنانكه شرك را اعلام كردم .
- مجمع الزوائد ج 9 ص 62 انس بن مالك مىگويد : رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم شب پنجشنبه دعا كرد : خدايا اسلام را به عمر بن خطاب يا به عمرو بن هشام عزيز كن ، روز جمعه ( فرداى آن شب ) عمر آمد و مسلمان شد . طبرانى در اوسط اين روايت را نقل كرده كه در سند آن قاسم بن عثمان بصرى است كه ضعيف است . از عمر بن خطاب روايت شده : در پى رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم رفتم تا متعرض حضرت شده و او را بيازارم اما حضرت جلوتر از من وارد مسجد شد ، و شروع به خواندن سوره الحاقة شد ، از كيفيت قرآن تعجب كرده ، بخود گفتم : بخدا قسم اين شخص شاعر است همچنانكه قريش مىگويند ، تا رسيد به اين آيه ( انه لقول رسول كريم و ما هو بقول شاعر قليلا ما تؤمنون ) ( اين گفتار رسول كريمى است و او شاعر نيست ، شماها چقدر كم مىدانيد ) گفتم او كاهن و غيب‌گو است ، حضرت اين آيه را خواند ( ولا بقول كاهن قليلا ما تذكرون ) ( اين قرآن قول غيب‌گو وكاهن نيست ، شماها چقدر كم پند مىگيريد ) تا آخر سوره ، بالاخره اسلام در دلم رخنه كرد .
ثوبان مىگويد : رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم دعا كرد : خدايا اسلام را به عمر بن خطاب عزيز فرما . خواهر عمر اول شب اين آيه را خواند ( اقرأ باسم ربك الذى خلق ) عمر به حدى او را زد كه نزديك بود بميرد ، نيمه‌هاى شب عمر دوباره شنيد كه خواهرش همان آيه را مىخواند ، بخود گفت : اين شعر و ترانه نيست ، لذا بلند شد تا نزد رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم برود ، دم درب خانه بلال را ديد ، در را فشار داد ، بلال گفت ، كيست ، گفت عمر بن خطاب ، بلال گفت صبر كن تا برايت اجازه بگيرم ، سپس به حضرت عرض كرد : يا رسول الله عمر درب خانه است ، حضرت فرمود : اگر خدا بخواهد عمر را به دين اسلام هدايت خواهد كرد . و به بلال دستور داد در را باز كند . سپس حضرت بازوهاى عمر را گرفت و او را كشيد و فرمود : چه مىخواهى ، براى چه آمده‌اى ؟ گفت : آنچه را كه به آن دعوت مىكنى بر من عرضه نما (

423

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 423
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست