responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 343


خالد ده هزار ( درهم ) به اشعث داد ، عمر او را بازخواست نمود و همچنين گفتيم كه بيست هزار درهم از اموال خالد را مصادره كرد ، و گذشت كه خالد در حمام با معجونى كه از شراب درست شده بود ، خود را شست و عمر او را سرزنش نمود . . .
< فهرس الموضوعات > حرير براى عبدالرحمان بن عوف حلال است و براى خالد حرام ! !
< / فهرس الموضوعات > حرير براى عبدالرحمان بن عوف حلال است و براى خالد حرام ! !
- البداية والنهاية ج 7 ص 130 اصمعى از ابن عون از محمد بن سيرين روايت مىكند : خالد پيش عمر رفت در حاليكه پيراهنى از حرير به تن داشت ، عمر پرسيد : اين چيست كه پوشيده‌اى ؟ خالد گفت عيبى ندارد ، مگر عبدالرحمان بن عوف از اين نپوشيده ؟ عمر گفت : مگر تو مثل او هستى و حق دارى هر كارى او مىكند ، بكنى ؟ سپس دستور داد لباس خالد را تكه تكه كردند ! ! . . .
< فهرس الموضوعات > علت حقيقى عزل خالد ، حرف بدى بود كه خالد درباره مادر عمر زد ! !
< / فهرس الموضوعات > علت حقيقى عزل خالد ، حرف بدى بود كه خالد درباره مادر عمر زد ! !
- تاريخ يعقوبى ج 2 ص 139 . . . عمر بن خطاب بن نفيل بن عبدالعزى بن رياح بن عبدالله بن قرط بن رزاح بن عدى بن كعب ، مادرش حنتمه دختر هاشم بن مغيرة بن عبدالله بن عمر بن مخزوم روز سه شنبه دو روز به آخر جمادى الاخرة به خلافت رسيد . . . به منبر رفت و يك پله پائين‌تر از جاى ابوبكر نشست و خطبه خواند و حمد و ثناى الهى گفته و درود به پيامبر ( ص ) فرستاد و ياد ابوبكر كرد و برايش طلب آمرزش نمود . سپس گفت : من مردى هستم مثل همه شما و چنانچه بخاطر امر خليفه رسول خدا نبود ، من خلافت را قبول نمىكردم ، مردم او را تمجيد كردند .
عمر اولين كارى كه كرد اسراء مرتدين ( كسانى را كه مرتد شده بودند ) را به خانواده‌هايشان برگرداند و به ابوعبيده جراح نامه نوشت و او را از مرگ ابوبكر خبر كرد سپس او را به جاى خالد بن وليد ، والى شام نموده و خالد را به جائى كه ابو عبيده ولايت داشت ، فرستاد . زيرا عمر نظر خوبى درباره خالد نداشت با اينكه او پسر دائى عمر بود . بخاطر حرفى كه درباره عمر ( نسبت به مادر عمر ) زده بود . در آن هنگام خالد بن وليد ، دمشق را محاصره كرده بود ( چهار روز قبل از فوت ابو بكر ) ابوعبيده خبر عزل خالد را از او مخفى كرد تا آنكه دوباره نامه عمر به ابو عبيده رسيد كه به حمص و نواحى شام برود . لذا قضيه را به خالد گفت . خالد گفت اگر ابوبكر

343

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 343
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست