- كنز العمال ج 3 ص 913 9150 - ( مسند ابوبكر ) عروة مىگويد : نزد معاويه رفتم ، پرسيد : مسلول چه مىكند ؟ گفتم پيش من است . گفت بخدا قسم نامه ابوبكر را براى زبير مىنوشتم كه ناگهان عمر وارد شد ، ابوبكر فورا نامه را پنهان كرد ، عمر گفت انگار كارى مىكرديد ؟ ابوبكر گفت : بله ، سپس نامه را بيرون آورد و آنرا تمام كرديم . < فهرس الموضوعات > شخصى را با تازيانه مىزند كه چرا او را بر ابوبكر ترجيح داد < / فهرس الموضوعات > شخصى را با تازيانه مىزند كه چرا او را بر ابوبكر ترجيح داد - كنز العمال ج 12 ص 495 35623 - زياد بن علاقة مىگويد : مردى عمر را نشان داد و گفت بعد از پيامبر ( صلى الله عليه وآله وسلم ) اين شخص بهترين امت است ، عمر شنيد او را با تازيانه زد و گفت دروغ مىگوئى ، ابوبكر از من و پدرم و از تو و پدرت بهتر بود . و اسد الغابة ج 3 ص 309 < فهرس الموضوعات > عائشه كه عمر را شخصيت بزرگى مىداند ، مىگويد : پيامبر هم از عمر مىترسيد ! ! < / فهرس الموضوعات > عائشه كه عمر را شخصيت بزرگى مىداند ، مىگويد : پيامبر هم از عمر مىترسيد ! ! - كنز العمال ج 12 ص 593 35843 - عائشه مىگويد : حلوائى درست كردم و نزد رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم بردم ، سوده هم آنجا بود ، به او گفتم بخور ، رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم بين ما نشسته بود ، به سوده گفتم بخور والا آنرا به صورتت مىمالم ، نخورد ، من هم آنرا به صورتش ماليدم . حضرت خنديد و به سوده فرمود ، تو هم به صورت او بمال او هم صورت مرا حلوا مالى كرد ، باز حضرت خنديد ، عمر از آنجا رد مىشد ، صدا زد ، يا عبدالله ، يا عبدالله ، حضرت گمان كرد كه عمر مىخواهد داخل شود ، به ما فرمود ، فورا صورتتان را بشوئيد . عائشه مىگويد بخاطر آنكه رسول خدا هم از عمر وحشت داشت ، من هميشه از عمر مىترسيدم . و مجمع الزوائد ج 4 ص 578 حديث 7683 < فهرس الموضوعات > آيا واقعا عمر از مسؤول بيت المال مىترسيد ؟ ! < / فهرس الموضوعات > آيا واقعا عمر از مسؤول بيت المال مىترسيد ؟ ! - كنز العمال ج 12 ص 656