شخصى پيش عمر شكايت كرد كه مردى او را زده است ، عمر به ضارب گفت : خدا ترا رحمت كند ( دستت درد نكند ) اما به مضروب گفت : چشمى از چشمهاى خدا ترا ديد . < فهرس الموضوعات > بدستور عمر شهر را ويران مىكند . . . سپس از عمر كتك خورد ! ! < / فهرس الموضوعات > بدستور عمر شهر را ويران مىكند . . . سپس از عمر كتك خورد ! ! - بغية الطلب ج 1 ص 332 عمر به عمير بن سعد نوشت چنانچه مردم شهر ، عرب سوس ، شرائط ما را نپذيرفتند ، شهر را ويران كن ، او هم شهر را كوبيد و خراب كرد ، پس از يك سال عمر خبردار شد و او را بخاطر تخريب شهر كتك زد ، عمير به او گفت من بدستور كتبى خود تو چنين كردم ، عمر گفت : پس چرا نگفتى ؟ گفت دوست نداشتم شما را بخاطر كارى كه كرديد سرزنش كنم ! ! < فهرس الموضوعات > مردم در روز عيد يهود ( روزهاى شنبه ) از شر تازيانه عمر راحت بودند ! ! < / فهرس الموضوعات > مردم در روز عيد يهود ( روزهاى شنبه ) از شر تازيانه عمر راحت بودند ! ! - كنز العمال ج 9 ص 199 25654 - روايت شده عمر روزهاى شنبه به دهات اطراف مدينه مىرفت و هر غلامى را كه مىديد كارش سنگين است ، به او كمك مىكرد . < فهرس الموضوعات > صحابه از ترس عمر همه بر زمين افتادند ! < / فهرس الموضوعات > صحابه از ترس عمر همه بر زمين افتادند ! - تاريخ مدينه ج 2 ص 681 احمد بن معاوية . . . از قاسم بن محمد روايت مىكند : عمر مىرفت و عدهاى از صحابه و ديگر مردم پشت سرش راه مىرفتند ، عمر برگشت ، همه از ترس او دو زانو بر زمين افتادند ، عمر گريه كرد ، و دستهايش را به آسمان بلند نمود و عرض كرد خدايا ترس من از تو بيشتر از ترس آنها از من است . < فهرس الموضوعات > مرد سلمانى ( آرايشگر ) از ترس عمر بادى از او خارج شد ! < / فهرس الموضوعات > مرد سلمانى ( آرايشگر ) از ترس عمر بادى از او خارج شد ! - تاريخ مدينه ج 2 ص 683