ابن شهاب از عبيد الله بن عبدالله بن عتبة روايت مىكند كه مادر عبدالله بن حذافة به عبدالله گفت كه : من هرگز ناخلفتر از تو پسرى نديدهام ، آيا تو احتمال نمىدهى كه مادرت مانند بعضى از زنان جاهليت كارى كرده باشد و تو با كارها و حرفهايت كارى كنى كه او را در بين مردم رسوا و مفتضح گردانى ؟ عبدالله بن حذافة مىگويد : بخدا قسم من فقط مىخواستم كه پيامبر ( ص ) پدرم را معرفى كند حتى اگر يك غلام سياه باشد . عبد بن حميد . . . از ابو عبدالله نقل كرده و هر دو از زهرى از انس همين روايت و صحبت عبيدالله را با حضرت نقل كرده جز آنكه شعيب ، از زهرى از عبيدالله بن عبدالله از شخصى از اهل علم نقل مىكند كه مادر عبدالله بن حذافة به عبدالله چنين گفت : مثل حديث يونس ( حديث قبلى ) < فهرس الموضوعات > حضرت رسول ( ص ) از سئوال غضبناك نشد بلكه به اهل بيت ايشان اسائه ادب شد ، لذا حضرت فرمود از پدرانتان از من سئوال كنيد ( تا بدانيد كه اصل و نسب شما فاسد است نه حسب و نسب من ) < / فهرس الموضوعات > حضرت رسول ( ص ) از سئوال غضبناك نشد بلكه به اهل بيت ايشان اسائه ادب شد ، لذا حضرت فرمود از پدرانتان از من سئوال كنيد ( تا بدانيد كه اصل و نسب شما فاسد است نه حسب و نسب من ) يوسف بن حماد المعنى از عبدالاعلى از سعيد از قتادة عن انس بن مالك روايت مىكند كه مردم آنقدر از حضرت رسول صلى الله عليه ( وآله ) وسلم سئوال كرده و ايشان را سؤالپيچ كردند تا آنكه حضرت منبر رفته و فرمودند : بپرسيد كه از هرچه بپرسيد جواب خواهم داد ، مردم كه فرمايش حضرت را شنيدند ، ترسيده و خود را كنار كشيدند كه مبادا مسألهاى رخ دهد . انس مىگويد من دستهايم را به يكديگر ماليدم و هر كه را مىديدم سرش را در لباسش فرو برده و مىگريست ، در مسجد شخصى بود كه به غير پدرش نسبت داده مىشد ، آن شخص خطاب به حضرت عرض كرد : يا رسول الله پدر من كيست ؟ حضرت فرمود : حذافة . در اين هنگام عمر گفت : ( رضينا بالله ربا وبالاسلام دينا وبمحمد رسولا عائذا بالله من سوء الفتن ) به خداوندى الله و به ديانت اسلام و به رسالت محمد راضى و خشنوديم و از فتنهها و بدىها به خدا پناه مىبريم ) . آنگاه حضرت فرمود : بهشت و جهنم به من نشان داده شد ، مانند آن روز هرگز خير و شر و بدى و خوبى را چنان واضح و آشكار نديده بودم . < فهرس الموضوعات > عمر گفت : يا رسول الله ما توبه مىكنيم . . . از فحشى كه به نسب تو داديم < / فهرس الموضوعات > عمر گفت : يا رسول الله ما توبه مىكنيم . . . از فحشى كه به نسب تو داديم يحيى بن حبيب الحارثي . . . از ابى بردة از ابو موسى روايت مىكند كه از حضرت پيامبر صلى الله عليه ( وآله ) وسلم چيزهائى پرسيدند كه حضرت از آنها خوشش نمىآمد ، اما وقتى بر سؤال خود اصرار كردند حضرت غضبناك شده و فرمودند : هر چه مىخواهيد بپرسيد . مردى پرسيد :