< فهرس الموضوعات > حتى مرغها هم از شر عمر در امان نماندند ، دستور مىدهد خروسها را بكشند ! ! < / فهرس الموضوعات > حتى مرغها هم از شر عمر در امان نماندند ، دستور مىدهد خروسها را بكشند ! ! - الادب المفرد للبخاري ص 337 عمر دستور داد خروسها را بكشند ، يكى از انصار گفت : آيا مىخواهى امتى را كه تسبيح خدا مىكنند ، بكشى ؟ عمر هم از دستور خود صرفنظر كرد . < فهرس الموضوعات > بخاطر شوخطبعى با تازيانه او را مىزند ! < / فهرس الموضوعات > بخاطر شوخطبعى با تازيانه او را مىزند ! - تاريخ القرآن الكريم ص 136 روايت شده عمر از شخص اعرابى ( بيابانى ) پرسيد : آيا مىتوانى قرآن را خوب قرائت كنى ؟ جواب داد بله گفت أم القرآن را بخوان ، اعرابى گفت بخدا قسم دختران را هم نمىتوانم بخوانم ، چه رسد به مادر قرآن ( ام القرآن ) . عمر با تازيانه او را زد . < فهرس الموضوعات > نظر عمر درباره افراد نكتهسنج و شوخ مزاج ! < / فهرس الموضوعات > نظر عمر درباره افراد نكتهسنج و شوخ مزاج ! - كنز العمال ج 3 ص 880 9018 - ليث بن سعد مىگويد : عمر پرسيد : آيا مىدانيد چرا به شوخى ، مزاح مىگويند ؟ گفتند : نه . گفت بخاطر آنكه انسان را از حق دور و غافل مىكند . < فهرس الموضوعات > شخصى با زنش صحبت مىكند ، عمر با تازيانه او را زد ! < / فهرس الموضوعات > شخصى با زنش صحبت مىكند ، عمر با تازيانه او را زد ! - كنز العمال ج 5 ص 462 13621 - عمرو بن دينار از موسى بن خلف روايت مىكند : عمر ديد شخصى با زنش در راه صحبت مىكند ، با تازيانه او را زد ، مرد پرسيد ، براى چه مىزنى ، اين زن همسر من است ؟ گفت آيا نمىتوانستى جائى صحبت كنى كه مردم شما را نبينند . 13623 - عطاء مىگويد : عمر ديد مردى با زنش صحبت مىكند ، با تازيانه او را زد . مرد پرسيد : چرا مىزنى ؟ او زن من است ، عمر گفت : قصاص كن . مرد گفت نه ، ترا مىآمرزم ، عمر گفت آمرزش بدست تو نيست اما اگر بخواهى مىتوانى ببخشى ، مرد هم گفت : بخشيدم .