responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 294


- اسد الغابة ج 4 ص 215 ابو عيسى . . . از قيس بن سعد بن عبادة روايت مىكند : پدرم مرا نزد رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم برد تا خدمتگزار حضرت باشم . روزى مشغول نماز بودم حضرت از كنار من رد شد و با پا به من زد و فرمود : مىخواهى درى از درهاى بهشت را به تو نشان دهم ؟ عرض كردم ، بله ، فرمود : لا حول ولا قوة الا بالله . ابن شهاب مىگويد : روز فتح مكه پرچم انصار در دست قيس بن سعد بود . مىگويند ابوبكر و عمر هم در سپاهى بودند كه پرچم آن بدست قيس بود ، قيس سخاوتمند بود بطورى كه قرض مىكرد و به مردم غذا مىداد ، عمر و ابوبكر مىگفتند اگر اين جوان را رها كنيم مال و اموال پدرش را به باد خواهد داد ، لذا در بين مردم عليه او تبليغات مىكردند ، سعد بن عبادة شنيد ، خدمت رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم رفت و عرض كرد : يا رسول الله ! امان از دست ابن ابي قحافة ( ابوبكر ) و ابن خطاب ( عمر ) كه به پسر من حسودى مىكنند و نمىگذارند او بذل و بخشش و سخاوتمندى نمايد .
< فهرس الموضوعات > عمر تا آخر عمر سعى كرد خود را شبيه سعد بن عبادة كند تا نزد مردم عزيز و محترم باشد ! !
< / فهرس الموضوعات > عمر تا آخر عمر سعى كرد خود را شبيه سعد بن عبادة كند تا نزد مردم عزيز و محترم باشد ! !
- كنز العمال ج 7 ص 127 18325 - عمر هر گاه از زنى خواستگارى مىكرد ، مىگفت : براى آن زن بگوئيد كه عمر مانند سعد بن عبادة سخاوتمند است و . . .
< فهرس الموضوعات > * * * بخاطر مسائل جزئى مردم را مىزند و تهديد مىكرد !
< / فهرس الموضوعات > * * * بخاطر مسائل جزئى مردم را مىزند و تهديد مىكرد !
< فهرس الموضوعات > او را مىزد ، چرا كه از دست ظالمى به او پناه برده و كمك مىخواهد ! !
< / فهرس الموضوعات > او را مىزد ، چرا كه از دست ظالمى به او پناه برده و كمك مىخواهد ! !
- كنز العمال ج 12 ص 671 . . . همراه عمر برمىگشتيم كه مردى آمد و گفت : بدادم برس كه فلان ظالم به من ظلم كرد ، عمر با تازيانه به سرش كوبيد و گفت من مشغول رتق و فتق امور مسلمين هستم ، پشت سرم هم مىگويد : كمك كن ، كمك كن ، مرد برگشت و رفت ، عمر خود را سرزنش مىكرد كه چرا بىجهت آن مرد را زدم سپس دستور داد او را برگردانند تازيانه را به او داد و گفت قصاص كن و مرا بزن ، مرد گفت ، نه نمىزنم ، بخاطر خدا و بخاطر خودت نمىزنم ، عمر گفت يا به خاطر

294

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 294
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست