نظر غزالى اين است كه بر عوام الناس واجب است سؤال نكنند و رواياتى از رفتار عمر با كسانى كه از متشابهات قرآن سؤال مىكردند ، نقل مىكند . بايد مردم را از سؤال درباره صفات خدا منع كرد و آنها را مانند عمر با تازيانه زد تا سؤال نكنند . < فهرس الموضوعات > با تركههاى درخت خرما او را مىزد ! < / فهرس الموضوعات > با تركههاى درخت خرما او را مىزد ! - كنز العمال ج 2 ص 334 4170 - سليمان بن يسار مىگويد : مردى از بنى تميم بنام صبيغ بن عسل وارد مدينه شد . كتابهائى داشت و درباره متشابهات قرآن سؤال مىكرد . خبر به عمر رسيد ، تركههايى از درخت خرما آماده كرد . هنگامى كه صبيغ را آوردند ، به او گفت كيستى ؟ گفت بنده خدا صبيغ ، عمر هم گفت : من هم بنده خدا عمر هستم ، سپس با تركهها او را آنقدر زد كه مجروح شد و خون از سر و صورتش جارى شد . صبيع ملتمسانه گفت : بس است ، بخدا قسم ديگر فكر تحقيق و سؤال از سرم بيرون رفت . < فهرس الموضوعات > اگر سر تراشيده بودى ، گردنت را مىزدم ! < / فهرس الموضوعات > اگر سر تراشيده بودى ، گردنت را مىزدم ! - كنز العمال ج 2 ص 334 4171 - ابو العدبس مىگويد : پيش عمر بوديم كه مردى آمد و از ( الجوار الكنس ) سؤال كرد ، عمر با چوبى كه دستش بود زد و عمامه او را انداخت و گفت بخدا قسم اگر سر تراشيده بودى ( كنايه از اينكه از خوارج بودى ) گردنت را مىزدم . < فهرس الموضوعات > مردم عالم ! گناه صبيغ چه بود ؟ ! < / فهرس الموضوعات > مردم عالم ! گناه صبيغ چه بود ؟ ! - الدر المنثور ج 2 ص 7 دارمى در كتاب مسند و نصر مقدسى در كتاب حجة از سليمان بن يسار نقل مىكنند : شخصى بنام صبيغ وارد مدينه شد ، و از متشابهات قرآن سؤال كرد ، عمر بدنبال او فرستاد در حاليكه تركههائى از درخت خرما آورده بود ، عمر به او گفت ، تو كيستى ؟ گفت صبيغ ، عمر گفت : من هم