آن ظرف را براى من بياوريد ، ما هم آنرا از آب زمزم پر كرده برايش برديم . از آن خورد و به سر و صورتش پاشيد . گذشت تا آنكه دزدى آنرا با چيزهاى ديگر از ما سرقت كرد ، بعدها كه عمر آن ظرف را از ما خواست ، گفتيم آنرا دزديدهاند ، گفت : آفرين ! مال رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم را دزديده ، بخدا قسم آن دزد را نه فحش مىدهم و نه لعن مىكنم . < فهرس الموضوعات > * * * روش عمر در خوردن حلوا < / فهرس الموضوعات > * * * روش عمر در خوردن حلوا < فهرس الموضوعات > بهترين راه خوردن حلوا در نزد عمر ، مخلوط كردن حلواها با يكديگر سپس خوردن < / فهرس الموضوعات > بهترين راه خوردن حلوا در نزد عمر ، مخلوط كردن حلواها با يكديگر سپس خوردن - تاريخ مدينه ج 3 ص 828 پس از آنكه عمر كارش تمام شد ، قسطنطنين گفت : حاجتى دارم برايم انجام ده ، من حقى بر تو دارم . عمر گفت : چه حقى ؟ گفت من اول كسى بودم كه تسليم تو شدم ، گفت حاجتت چيست ؟ گفت تو و يارانت فردا ميهمان من باشيد ، گفت اين براى تو ضرر دارد ، گفت ولى براى ما آبرو و منزلت و شرافت به همراه دارد ، گفت : باشد برو آماده شو كه خواهيم آمد . قسطنطنين هم كليسا را آذين بسته و سفرههاى رنگارنگ و ظرفها و آتشدانهاى زيبا و غذاها و شيرينهاى گوناگون قرار داد ، فردا عمر و همراهان بدنبالش آمدند ، عمر به همراهانش گفت شما بايستيد تا من بروم ، بعدا شما بيائيد ، سپس با نبطى با هم رفتند ، هنگامى كه عمر آن آذين بنديها و سفرههاى الوان را ديد گفت : واى بر تو ، چنانچه مردم اين منظره را ببينند نظرشان نسبت به من برمىگردد و بدبين مىشوند ، فورا اين بساط را جمع كن ، ميزبان گفت مىخواستم الطاف خداوند را در مورد من ببينيد . عمر گفت : اگر مىخواهى با تو غذا بخوريم هر چه مىگويم انجام ده ، فورا پردهها و آتشدانها را برداشتند و از وسائل خودشان سفرههاى كهنه آورده و پهن كردند ، سپس عمر غذاها و حلواها را باهم مخلوط كرد و آنها را سر سفره چيد آنگاه مردم آمده و مشغول خوردن شدند . گاهى بعضى از لقمهها چنان به دهان بعضىها مزه مىكرد كه مىگفتند تا كنون چنين غذائى نخورده بوديم ، عمر به قسطنطنين گفت مىشنوى ، چه مىگويند ، اگر آن منظرهها را مىديدند ، چه مىشد ! ! ( گويا قسطنطنين يكى از كشيشان مسيحى بوده است ) < فهرس الموضوعات > همان كار را عمر با وليمه ، هرمزان كرد < / فهرس الموضوعات > همان كار را عمر با وليمه ، هرمزان كرد - تاريخ مدينه ج 3 ص 857 هارون بن عمر . . . از ابو هريرة تيمى روايت مىكند : هرمزان به عمر گفت : اجازه بده براى مسلمين غذائى تهيه كنم ، گفت مىترسم نتوانى ، گفتم نه مىتوانم . عمر گفت اختيار با خودت است