قوم عاد بدنبال بهشت جاويدان بودند ولى جاويدان نشدند سليمان هم كه باد و طوفان به فرمان او بودند ، باقى نماند كسى كه جن و انس در خدمت او بودند كجايند پادشاهانى كه گروه ها و قافله از هر نقطه و منطقهاى بسوى آنها روانه مىشدند در آنجا حوضى ( كنايه از مرگ ) است كه بى شك و ترديد همه ناچارند روزى بر آن وارد شوند همچنانكه گذشتكان وارد شدند - كنز العمال ج 12 ص 652 35985 - سليمان بن يسار روايت مىكند : روزى عمر بن خطاب گذارش به ضجنان ( نام كوه يا منطقهاى ) افتاد و گفت : يادم مىآيد در اينجا براى خطاب چوپانى مىكردم ، بخدا قسم تا آنجا كه بياد دارم بسيار تند خو و بداخلاق بود . اكنون كار به جائى رسيده كه امر امت محمد صلى الله عليه ( وآله ) وسلم به من سپرده شده است ، سپس اين شعر را خواند آنچه را مىبينى چيزى نيست جز بشاشت و طراوت آن فقط خدا باقى است و مال و اولاد همه تباه شدنى است سپس شترش را براند و برفت . 35986 - عبدالرحمان بن حاطب از پدرش روايت مىكند : همراه عمر بن خطاب با قافله از مكه مىآمديم كه به درههاى ضجنان ( نام محل يا كوهى ) رسيديم . همه در آنجا توقف كرده و شخصى گفت اينجا بسيار باصفا و پردرخت است . آنگاه عمر گفت : يادم مىآيد كه روزگارى در اينجا براى خطاب كه بسيار تندخو و بداخلاق بود چوپانى مىكردم و بر شتر او هيزم و برگ درخت جمع مىنمودم ، اكنون كارم به جايى رسيده كه مردم به دورم حلقه زده و هيچكس بالاتر از من نيست . سپس اين اشعار را خواند : آنچه را مىبينى چيزى نيست جز طراوت و بشاشت آن فقط خداست كه باقى مىماند و مال و اولاد همه تباه شدنى است عمر دائما به پدرش قسم مىخورد و پيامبر ( ص ) او را نهى مىكرد - صحيح بخارى ج 4 ص 98 و 221