رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم هم به مدينه بازگشته و اسلحهها را زمين گذاشتند و دستور فرمود براى سعد بن معاذ خيمهاى از پوست در مسجد بسازند . عائشه مىگويد : در همان هنگام جبرئيل بر حضرت نازل شد و عرض كرد ، چرا سلاح را زمين گذاشتيد ، در حاليكه ملائكه اسلحه بدست دارند . اسلحه را برداريد و بسوى بنىقريظه رفته و با آنها بجنگيد . حضرت دوباره فرمان آماده باش داده و همه به راه افتادند . بيست و پنج روز قبيله بنىقريظه را محاصره كردند ، بطوريكه محاصره آنها را سخت در فشار قرار داد ، لذا به آنها گفتند تسليم شويد . آنها هم با ابو لبابه مشورت كردند ، ابو لبابه گفت ، اگر تسليم نشويد كشته خواهيد شد ، آنها هم بشرط آنكه سعد بن معاذ < فهرس الموضوعات > ابن ماجه تهمت عائشه به پيامبر صلى الله عليه وآله را تكذيب كرده و مىگويد : آن حضرت بر فرزندش گريست و عمر اعتراض كرد ! ! < / فهرس الموضوعات > ابن ماجه تهمت عائشه به پيامبر صلى الله عليه وآله را تكذيب كرده و مىگويد : آن حضرت بر فرزندش گريست و عمر اعتراض كرد ! ! - سنن ابن ماجه ج 1 ص 506 1589 - سويد بن سعيد . . . از اسماء بنت يزيد روايت مىكند : هنگامى كه ابراهيم پسر رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم از دنيا رفت ، رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم گريست ، ابوبكر يا عمر به حضرت عرض كرد : تو سزاوارتر از ديگرانى كه حق خدا را بزرگ بدارى ، حضرت فرمود : چشم اشكبار و دل سوزان است ، اما چيزى نمىگويم كه خدا را به خشم آورد ، سپس حضرت خطاب به ابراهيم ( پسرش ) فرمود : اگر وعده خدا و روز قيامت راست نبود ، و همه راه مرگ را نمىرفتند ، ما پيش از اينها در سوگ از دست دادنت غمگين و محزون مىشد . . . < فهرس الموضوعات > قساوت عمر و خوش خلقى پيامبر را همه مىدانند < / فهرس الموضوعات > قساوت عمر و خوش خلقى پيامبر را همه مىدانند - مستدرك حاكم ج 1 ص 381 ابوبكر احمد بن ابراهيم فقيه اسماعيلى . . . از ابو هريرة روايت مىكند : رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم براى تشييع جنازه رفته بود ، عمر هم بدنبال حضرت حركت مىكرد ، زنها گريه مىكردند ، عمر با خشونت مانع گريه آنها شد ، حضرت فرمود : عمر آنها را رها كن ، چشم ، گريان و دل ، داغدار و قلب ، سوزان است و خاطرات عزيز از دست رفته هنوز در دلها زنده مىباشد . - مجمع الزوائد ج 3 ص 17