عمر گفت امر رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم براى من مخفى ماند ، كار و معامله در بازار مرا از احكام دين غافل ساخته است . - بخارى ج 3 ص 19 . . . عبدالرحمان بن عوف مىگويد : زمانى كه وارد مدينه شديم رسيدم اينجا بازار دارد ؟ گفتند : بله باز قيقاع ، انس مىگويد : عبدالرحمان گفت آنجا را به من نشان دهيد ، عمر گفت معاملات بازار مرا غافل كرده است ( از امر دين واحكام خدا ) - بخاري ج 8 ص 157 مسدد . . . از عبيد بن عمير روايت مىكند : ابو موسى اجازه خواست نزد عمر برود ، ولى ديد كه عمر مشغول است ، برگشت . عمر گفت : صداى عبدالله بن قيس ( اسم ابو موسى ) بگوش رسيد ، به او بگوئيد بيايد . عمر از او پرسيد چرا برگشتى ؟ گفت دستور اين چنين است ( حكم دين اين است ) عمر گفت : بايد دليل بياورى والا چنين وچنان خواهم كرد . با هم به مجلس انصار رفتند . ابو سعيد خدرى گفت : بله دستور چنين بوده است . عمر هم گفت : اين امر پيامبر صلى الله عليه ( وآله ) وسلم بر من مخفى مانده بود ، كار و مشغله بازار مرا از امر دين غافل كرده است . ومسلم ج 6 ص 179 - سنن ابيداود ج 2 ص 514 5182 - . . . بزرگان صحابه بخاطر مشغوليت و كار و كاسبى در بازار گاهى اوقات از امر حديث غافل مىشدند ، و آنرا از ديگران بعد از تحقيق و جستجو مىگرفتند . - مسند احمد ج 4 ص 400 عبدالله . . . از عبيد بن عمر روايت مىكند : ابو موسى اجازه خواست نزد عمر برود ، ولى ديد كه عمر مشغول است ، برگشت . عمر گفت : صداى عبدالله بن قيس ( اسم ابوموسى ) بگوش رسيد ، به او بگوئيد بيايد . عمر از او پرسيد چرا برگشتى ؟ گفت دستور اين چنين است ( حكم دين اين است ) عمر گفت : بايد دليل بياورى والا چنين وچنان خواهم كرد .