responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 127


نگهبان او كرد كه مبادا او وارد مكه شود ، لذا زيد پنهانى داخل شهر مىشد و هر كه او را مىديد فورا خطاب را خبر كرده و دوباره او را بيرون مىكردند ، تا مبادا مردم را از بت پرستى و كارهاى باطل بازدارد . خطاب هم براى مادرى زيد است و هم عموى او ، زيد عمرو بن نفيل برادر خطاب پس از پدرش مادر خطاب زن پدرى خود را گرفت كه از آن دو زيد بدنيا آمد . زيد قبل از بعثت پيامبر صلى الله عليه ( وآله ) وسلم از دنيا رفت .
زيد را با تقواتر از پيامبر ( ص ) مىدانند ! !
- سير اعلام النبلاء ج 1 ص 129 يونس بن بكير و عده‌اى ديگر از مسعودى از نفيل بن هشام بن سعيد بن زيد از پدرش از جدش نقل مىكند : روزى رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم و زيد بن حارثة مشغول غذا خوردن بودند ، كه زيد بن عمرو از آنجا رد شد ، او را به غذا دعوت كردند ، زيد گفت من از آنچه كه براى بت قربانى شده باشد نمىخورم . از آن به بعد ديگر هرگز پيامبر صلى الله عليه ( وآله ) وسلم از گوشت قربانى بتها نخورد . واقدى مىگويد : زيد در پاى كوه حرا دفن شده اما ابن اسحاق مىگويد در بلاد لخم ( يمن ) دفن شده است .
عبدالعزيز بن مختار از موسى بن عقبة ، از سالم از ابن عمر نقل مىكند : زيد ، رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم را قبل از بعثت ديد كه او را به سفره‌اى دعوت كرد كه در آن گوشت بود . زيد گفت من از گوشتى كه براى بت قربانى شده نمىخورم ، فقط از گوشتى مىخورم كه براى خدا قربانى شده باشد .
بخارى مىگويد : زيد به قريش ايراد مىگرفت كه خدا گوسفند را خلق مىكند و از آسمان برايش آب و از زمين برايش علف مىآورد ، آن وقت شما آنرا براى بت قربانى مىكنيد ؟ !
ابو اسامة و ديگران . . . از زيد بن حارثة روايت مىكند كه روزى رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم پشت من سوار بر اسب به طرف يكى از بتها مىرفتيم . براى آن بت قربانى كرد و آنرا در تنور كباب نموديم ، در بالاى بيابان پيامبر صلى الله عليه ( وآله ) وسلم زيد بن عمرو را ديد و به يكديگر سلام كردند ، حضرت به زيد فرمود : چرا قوم و قبيله‌ات با تو دشمنى مىكنند ؟ زيد گفت ، من كار بدى درباره آنها نكرده‌ام ، فقط آنها را در گمراهى مىبينم لذا با من دشمن‌اند .
از آنها جدا شده و به دنبال خدا مىگشتم كه به علماء اهل كتاب در ايله رسيدم ، ديدم كه آنها هم خدا را مىپرستند و هم مشركند ، آنگاه پيرمردى را در جزيره به من نشان دادند ، نزد او رفته و قصد

127

نام کتاب : الفاروق ( فارسي ) نویسنده : مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة    جلد : 1  صفحه : 127
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست