إسم الكتاب : الفاروق ( فارسي ) ( عدد الصفحات : 1422)
كه شنيده بودم آن حضرت فرموده است هر كس مرا دوست دارد بايد اسامه را هم دوست داشته باشد . لذا پس از آنكه حضرت اين ازدواج را به من پيشنهاد فرمود ، عرضكردم : اختيار من با شما ، مرا به هر كس كه مىخواهيم تزويج كنيد . . . ( قضيه را تعريف مىكند كه به خانه پسر عمويم عبد الله بن عمر و براى گذران عده رفتم . آنجا بودم ) كه ناگاه صداى منادى حضرت را شنيدم كه دستور اجتماع داده بود . منهم به مسجد رفتم و در صف زنان ايستادم . پس از آنكه حضرت نمازش را تمام نمود در حاليكه مىخنديد به منبر رفت و فرمود : همه در جاى خود بمانند ، سپس ادامه داد : مىدانيد چرا دستور اجتماع دادم ؟ همه گفتند : خدا و رسولش عالمترند . فرمود : بخدا قسم از روى رغبت و رهبت ( براى تشويق و تهديد ) نبود ، بلكه تميم دارى كه شخصى نصرانى است ، آمد و مسلمان شد و بيعت نمود و خبرى برايم آورد كه با اخبارى كه از دجال برايتان گفتهام موافق است . برايم گفت : سى تن از مردان لخم و جذام ( نام دو قبيله ) با كشتى به دريا رفتند . دريا طوفانى شد و آنها را به جزيرهاى در محل غروب خورشيد كشاند . آنها وارد جزيره شدند جانورى را ديدند وحشتناك و پشمالو كه پشت و روى آن از هم تشخيص داده نمىشد . پرسيدند : تو كيستى ؟ جواب داد : من جساسه هستم . گفتند : جساسه ديگر چيست ؟ جواب داد : وارد اين دير ( كليسا ) بشويد ، آنجا مردى استكه هر چه را دوست داشته باشيد به شما خواهد گفت . افراد از شنيدن اين خبر كه مرد ديگرى آنجاست ترسيدند ، و بخود گفتيم : حتما آن ديگر شيطان خواهد بود . لذا بسرعت وارد دير شديم . شخصى را ديديم بسيار درشت هيكل كه هرگز نظير آنرا نديده بوديم . دستها و پاهايش در غل و زنجير بودند . پرسيديم : تو ديگر كيستى ؟ گفت : شما مرا شناختيد . بگوئيد شما كيستيد ؟ گفتيم : عدهاى از اعراب هستيم كه گرفتار طوفان دريا شديم و به اينجا رسيديم . و آن شخص ( جساسه ) را ديديم . او هم ما را نزد تو فرستاد . و ما از تو در امان نيستيم . شايد كه شيطان باشى . پرسيد : از نخلستان بيسان چه خبر ؟ آيا خرما مىدهد ؟ گفتيم : بله . اما دارد خشك مىشود . پرسيد : از درياچه طبريه ( ظاهرا همين درياى خزر باشد ) چه خبر ؟ آيا آب دارد ؟ گفتيم : بله ، بسيار پر آب است . اما نزديك است كه بىآب شود . پرسيد : از چشمه زغر چه خبر ؟ آيا آب دارد و مردم از آن براى زراعت استفاد مىكنند ؟ گفتيم : بله . پرسيد : از پيامبر امىها چه خبر ؟ گفتيم : در مكه ظهور و به يثرب ( مدينه ) هجرت كرده است . پرسيد : آيا اعراب با او به جنگ پرداختهاند ؟ گفتيم : بله . پرسيد : چه كرده است ؟ گفتيم : بر همه پيروز شده و همه را به اطاعت خود واداشته است . گفت : اين براى آنها بهتر است كه مطيع و پيرو او باشند