عمر فرزندش ابو شحمه را حد زد ، زيرا كه او با ربيبه عمر زنا كرده بود . عمر او را تازيانه مىزد و او هم فرياد مىزد كه پدرجان مرا كشتى ، عمر در جوابش مىگفت ، چنانچه مردى و به ديدار خدا رفتى ، به خدا بگو كه پدرت حدود الهى را اجرا مىنمود . < فهرس الموضوعات > علماء از كار عمر دفاع مىكنند < / فهرس الموضوعات > علماء از كار عمر دفاع مىكنند - سنن بيهقى ج 8 ص 312 ابو سعيد بن ابى عمرو . . . از سالم از عبدالله بن عمر روايت مىكند : برادرم عبد الرحمان بن عمر و ( ابو سروعة ) عقبة بن حارث شرابخوارى كرده و مست شدند . اين قضيه در مصر در زمان خلافت عمر اتفاق افتاد . فرداى آنروز نزد عمرو بن عاص كه والى مصر بود ، رفته و گفتند ما را تطهير كن ، ( يعنى ما را حد بزن ) برادرم براى من گفت : عمرو بن عاص به من گفت داخل خانه شو ، تا حد را بر تو جارى كنم . در آن هنگام همراه با حد ، سر گنهكار را نيز مىتراشيدند . راوى مىگويد : با دست خودم سر برادرم عبد الرحمان را تراشيدم و عمرو هم آنها را حد زد . عمر در مدينه از اين قضيه با خبر شد و به عمرو نوشت : عبد الرحمان را نزد من بفرست ، عمرو هم او را فرستاد ، عمر بخاطر آنكه عبد الرحمان پسرش بوده و شرابخوارى كرد دوباره او را شلاق زد ، عبد الرحمان پس از يك ماه مرد و مردم گمان كردند بخاطر شلاقى بوده كه خورد در حاليكه چنين نبود . شيخ مىگويد ظاهراً عمر از باب تعزير دوباره پسرش را شلاق زد نه از باب حد ، زيرا حد را دو مرتبه نمىتوان اجرا نمود . < فهرس الموضوعات > دوستان عمر از حد زدن عمر به پسرش يك افسانه ساختهاند ! < / فهرس الموضوعات > دوستان عمر از حد زدن عمر به پسرش يك افسانه ساختهاند ! - الموضوعات ج 3 ص 269 باب آنچه كه روايت كردهاند كه عمر پسرش را حد زد تا مرد ابو محمد هارون بن طاهر . . . از سعيد بن مسروق روايت مىكند : زنى نزد عمر آمد در حاليكه بچهاى به بغل داشت . عمر گفت اين بچه مال كيست ؟ گفت پسرت است ، ابو شحمه ( پسرت ) به من تجاوز كرد و اين بچه بدنيا آمد . عمر بدنبال پسرش ( ابو شحمه ) فرستاد ، او هم حرف آن زن را تأئيد كرد ، عمر به على ( عليه السلام ) عرض كرد او را شلاق بزن ، لذا عمر او را پنجاه شلاق و على عليه السلام هم پنجاه