إسم الكتاب : الفاروق ( فارسي ) ( عدد الصفحات : 1422)
زشتى به عمر گفتند ، عمر جواب داد : آنروز كه رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم با شما مدارا مىكرد و چيزهائى به شما مىداد ، بخاطر اين بود كه اسلام ضعيف و ذليل بود ، اما اكنون اسلام عزيز است و قدرتمند ، شما هم برويد ، هر كارى از دستتان مىآيد انجام دهيد . آندو ناراحت و پريشان نزد ابوبكر برگشته و گفتند : نمىدانيم تو خليفهاى يا او ؟ ابوبكر گفت : او ، البته اگر بخواهد . عمر هم با عصبانيت آمد ، و گفت : براى چه اين زمين را به ايندو دادى ؟ آيا زمين مال تو بود يا مال جميع مسلمين ؟ گفت : مال جميع مسلمين . پرسيد : پس چرا فقط به ايندو دادى ، نه به مسلمانان ؟ ابوبكر جواب داد : با اطرافيانم مشورت كردم ، آنها هم همين را گفتند . گفت : تو بايد با همه مسلمانان مشورت مىكردى تا ببينى همه راضى هستند يا نه . ابوبكر جواب داد : من هميشه به تو گفتهام كه تو از من قويتر و مناسبتر براى خلافتى ، اما تو بزور مرا جلو انداختى . - الدر المنثور ج 3 ص 252 ابن ابى حاتم از عبيده سلمانى روايت مىكند : عيينة بن حصن و اقرع بن حابس نزد ابوبكر آمده و گفتند : زمين ما سنگلاخ و شورهزار است و آب و علف و منفعتى ندارد ، چنانچه اجازه بدهى آنرا براى كشت و زرع استفاده كنيم . ابوبكر پذيرفت بشرط آنكه عمر آنرا امضاء كند . اما عمر نامه ابوبكر را گرفت و آنرا پاك كرد و گفت : در زمان رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم اسلام ضعيف بود ، لذا آن حضرت مجبور بود به شما چيزى بدهد تا دل شما را بدست آورده و از او حمايت كنيد ، اما اكنون اسلام عزيز و قدرتمند است ، برويد هر كارى از دستتان مىآيد بكنيد . ابوبكر مىگويد : امارت از آن عمر است و اطاعت از آن من ! ! - كنز العمال ج 12 ص 582 35812 - ( مسند ) عمر سيف بن عمر از صعب بن عطية بن بلال از پدرش و از سهم بن منجاب روايت مىكند : اقرع و زبرقانى نزد ابوبكر رفته و گفتند : خراج بحرين را بما بده ، ما هم متعهد مىشويم هيچيك از افراد ما از اطاعت شما برنگردند . ابوبكر هم پذيرفت و نامهاى هم براى آنان نوشت ، واسطه آنان طلحة بن عبيدالله بود ، ابوبكر عدهاى را شاهد گرفت كه يكى از آنان عمر بود كه مىبايست پاى آن نامه را امضاء كند ، هنگامى كه طلحه نامه را پيش عمر برد ، عمر آنرا