ديدم ، فرمود : مىدانى چه قصدى داشتند ؟ گفت : خدا و رسولش بهتر مىدانند . فرمود : مىخواستند پيامبر خدا از كوه پائين بيندازند . عمار با يكى از اصحاب آهسته و پنهانى باهم صحبت مىكردند ، آن شخص از عمار پرسيد ، ترا بخدا افرادى كه در عقبه شركت داشتند ، چند نفر بودند ؟ عمار جواب داد ، چهارده نفر ، اگر تو هم جزو آنان بودى ، پانزده نفر مىشدند ( حرف عمار كنايه از اين بود كه شايد تو هم با آنان بودهاى ) سپس عمار گفت : سه تن از آنها عذرشان اين بود كه ما صداى آن شخصى را كه اعلام كرد كسى حق عبور از عقبه را ندارد ، نشنيدم و نمىدانستيم كه آن افراد چه قصدى دارند . اما آن دوازده نفر باقى مانده ، در دنيا و آخرت بر جنگ و ستيز خود با خدا و رسولش باقى خواهد ماند . - سنن بيهقى ج 8 ص 200 ابو الحسن على بن احمد بن عبدان . . . . . از عروة بن زبير روايت مىكند : شنيديم رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم در جنگ تبوك هنگامى كه حضرت از اسبش پياده شد ، وحى بر او نازل گشت ، اسب حضرت بلند شد و رفت ، حذيفة بن يمان آنرا ديد ، و نزد حضرت برگرداند ، حضرت نشسته بود . اسب را نگهداشت تا حضرت بلند شد ، سپس نزد حضرت رفت ، حضرت به او فرمود : حذيفه سرى را برايت مىگويم ، به هيچكس نگو ، من از نماز خواندن بر فلان و فلانى . . . عدهاى از منافقين را شمرد ، نهى شدهام . هيچكس جز حذيفه از مطلب خبر نداشت . پس از وفات آن حضرت كه عمر بن خطاب به خلافت رسيد ، شخصى از دنيا رفت كه عمر خيال مىكرد او از همان منافقين بوده ، لذا دست حذيفه را گرفت و او را كشيد و برد ، اگر حذيفه حاضر شد ، بر سر جنازه آن شخص بيايد ، بر او نماز بخواند و اگر نيامد ، نماز نخواند . حذيفه هم نيامد ، عمر هم نماز نخواند . دستور داد شخص ديگرى بر او نماز بخواند . كتب صحاح سنىها از تفسير آيه ( هموا بما لم ينالوا ) خالى است ! ! ! قرآن ( يا ايها النبى جاهد الكفار و المنافقين و اغلظ عليهم و مأواهم جهنم و بئس المصير و كلفون بالله ما قالوا و لقد قالوا كلمة الكفر و كفروا بعد اسلامهم و هموا بما لم ينالوا و ما نقموا الا ان اغناهم الله و رسوله من فضله فان يتوبوا يك خيرا لهم و ان يتولوا يعذبهم الله عذابا اليما فى الدنيا و الآخرة و ما