فرستادم . كه ببينند كيست ، اما كسى را نيافتند . بنظرم از اجنه بود . هنگامى كه عمر به قتل رسيد . مردم اين اشعار را به شماخ بن ضرار يا جماع بن ضرار نسبت دادند . شهاب بن عباد . . . از عائشه روايت مىكند : سه روز قبل از آنكه عمر به قتل برسد ، اجنه براى ان نوحهسرائى كردند . . . موسى بن اسماعيل . . . از ابوموسى اشعرى روايت مىكند : به نظرم مىآيد راههاى زيادى را رفتم تا آنكه همه راهها تمام شد و يك راه بيشتر باقى نماند . ناگاه رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم را ديدم كه به اشاره به عمر كرد و فرمود : بيا . سپس فرمود : انا لله و انا اليه راجعون . پس از آن بود كه عمر كشته شد . . . - اسد الغابه ج 4 ص 73 احمد بن عثمان . . . از عائشه روايت مىكند : سه روز قبل از آنكه عمر به قتل برسد اجنه براى او گريه و عزادارى و نوحهسرائى مىكردند . . . مىگويند : اين اشعار از شماخ يا از برادرش مزرد بود . بعيد نيست كه حديث هامة بن هيثم هم از عمر باشد ، اگر چه تلاش مىكنند آنرا از عمر دور بدارند ! ! - لسان الميزان ج 1 ص 355 . . . على بنعبد العزيز . . . از عمر روايت مىكند : در يكى از كوههاى تهامه با پيامبر صلى الله عليه ( وآله ) وسلم نشسته بوديم ، كه ناگاه پيرمردى عصا بدست آمد و سلام كرد . حضرت عليه السلام جوابش را داد و فرمود : اين صدا و اين ناز و كرشمه جن است . سپس پرسيد : تو كيستى ؟ جواب داد من هامة بن هيثم بن لاقيس بن ابليس هستم . حضرت فرمود : بين تو شيطان فقط دو نفر فاصله است ؟ ( يعنى تو نوه فرزند شيطان هستى ؟ ) جواب داد : بله . حضرت پرسيد : چقدر عمر كردهاى ؟ گفت : سن من قدرى كمتر از سن دنيا است . زمانى كه قابيل هابيل را كشت ، من نوجوانى بودم كه حرفها را مىفهميدم . به كوهها و صحراها سر مىزدم و مردم را به حرامخوارى و قطع رحم دعوت مىكردم ، حضرت فرمود : عجب كارهاى بدى . او ادامه داد : مرا ديگر گناهكار ندان و معذور بشمار كه من توبه كردهام . من با نوح ( عليه السلام ) كه همراه با ايمانآوردنگانش بود ، بودم . مدام او را سرزنش مىكردم كه چرا قومش را نفرين كرد . تا آنجا كه