مگر عمرو بن دينار كه خودش اين روايت را از عمر نشنيده است . سائب بن يزيد مىگويد : در عهد رسول خدا صلى الله عليه ( وآله ) وسلم و ابوبكر هيچ قصهگوئى نبود . اولين قصهگو تميم دارى بود كه از عمر اجازه قصه گفتن خواست . عمر هم به او اجازه داد ايستاده براى مردم قصه بگويد . . . - كنز العمال ج 10 ص 281 29445 - ابو نضره مىگويد : تميم دارى از عمر بن خطاب اجازه داستانگوئى خواست ، عمر گفت : ترا سر خواهند بريد . ولى بعدا به او اجازه داد . 29446 - بشر بن عاصم مىگويد : تميم دارى به عمر گفت : اجازه بده براى مردم قصه بگويم . عمر اجازه داد ، اما اشاره كرد كه ترا خواهند كشت . 29447 - سائب بن يزيد مىگويد : در عهد پيامبر صلى الله عليه ( وآله ) وسلم و ابوبكر و عمر كسى براى مردم قصه و داستان نمىگفت . اولين كسى كه قصهگوئى را شروع كرد ، تميم دارى بود كه از عمر اجازه چنين كارى را خواست . عمر هم اجازه داد ايستاده براى مردم قصه بگويد . اما عمر مانع بعضى از قصهگوها شد و حتى بعضىها را با تازيانه زد كه اين سمت فقط اختصاص به دولت دارد ! ! - تاريخ مدينه ج 1 ص 9 عمر بن خطاب از پيش قصهگوئى گذشت و پرسيد : تو كيستى ؟ گفت : قصهگو . عمر جواب داد دروغ مىگوئى . فقط امير يا مأمور حق قصهگوئى دارند . سپس او را با تازيانه زد و دوباره پرسيد : تو كيستى ؟ شخص جواب داد : پند دهنده هستم . عمر گفت : دروغ مىگوئى . خداوند مىفرمايد : ( فذكر انما انت مذكر ) ( اى پيامبر تو تذكر و پند ده كه تو پند دهنده هستى ) سپس شخص را دوباره با تازيانه زد و پرسيد : بگو كيستى ؟ شخص جواب داد : نمىدانم چه بگويم . مىگويم : قصهگو هستم ، مىزنى ، مىگويم : پند دهنده هستم مىزنى . عمر گفت : بگو احمق و متظاهر و رياكار هستم .