< فهرس الموضوعات > * * * تميم دارى قصهگوى مسيحى مسلمان مىشود و عمر او را مقرب دستگاه خود قرار داد و مانند كعب نزد او شاگردى كرد ! ! < / فهرس الموضوعات > * * * تميم دارى قصهگوى مسيحى مسلمان مىشود و عمر او را مقرب دستگاه خود قرار داد و مانند كعب نزد او شاگردى كرد ! ! < فهرس الموضوعات > عمر در ابتداى خلافت خود مخالف قصهگوها بود و اجازه نمىداد در مسجد قصه بگويند . زيرا مىترسيد مسلمانان آنها را بكشند ! ! < / فهرس الموضوعات > عمر در ابتداى خلافت خود مخالف قصهگوها بود و اجازه نمىداد در مسجد قصه بگويند . زيرا مىترسيد مسلمانان آنها را بكشند ! ! - تاريخ مدينه ج 1 ص 9 محمد بن مصعب از اوزاعى از يحيى روايت مىكند : شخصى از عمر اجازه خواست كه قصه بگويد . عمر جواب داد : دوست دارم ترا به ثريا برده و از آنجا بزمين بيندازند ، اما چنين كارى نكنى . زيرا ترا سر خواهند بريد . موسى بن اسماعيل از ابو عثمان از عتبه روايت مىكند : تميم دارى از عمر اجازه خواست كه قصه بگويد . عمر نپذيرفت ، اما بعدا اجازه داد و گفت : بدان كه ترا خواهند كشت و اشاره به حلق او كرد . - كنز العمال ج 5 ص 855 14552 - حارث بن معاويه كندى نزد عمر بن خطاب رفت تا سه چيز را بپرسد . وارد مدينه شد ، عمر پرسيد : براى چه آمدهاى ؟ گفت : آمدهام سه مسأله بپرسم . يكى اينكه من و زنى در خانه كوچكى مىخواهيم نماز بخوانيم ، اگر بخواهيم باهم بخوانيم او در كنار من قرار مىگيرد و اگر پشت سر من بخواند ، از خانه بيرون مىشود ، عمر گفت : پردهاى بين خودتان قرار بدهيد و باهم بخوانيد . دومين سؤال از نافله بعد از عصر بود . عمر جواب داد : پيامبر صلى الله عليه ( وآله ) وسلم مرا از آن نهى فرمود . سومين سؤال اينستكه مردم از من مىخواهند برايشان قصه بگويم ، چه كنم ؟ عمر جواب داد : خودت چه مىخواهى ؟ گفت : هر چه تو بگوئى . عمر گفت : مىترسم بخاطر قصهگوئى خيال كنى از همه بالاترى و اين باعث شود كه خداوند در روز قيامت ترا در زير پاى مردم قرار دهد . - مجمع الزوائد ج 1 ص 189 عمرو بن دينار مىگويد : تميم دارى از عمر اجازه خواست براى مردم قصه بگويد . اما عمر ابتدا نپذيرفت ولى بعدا قبول كرد و گفت : البته اگر خودت بخواهى سپس اشاره به حلق او كرد . يعنى ترا سر خواهند بريد . طبرانى هم در ، الكبير ، همين روايت را آورده كه رجال آن همه صحيحاند