جاسوسان دشمن در آن زيادند . بايد ما عزت خليفه و اسلام و مسلمين را به نمايش بگذاريم تا بترسند ، اما نظر ، نظر توست ، اگر بخواهى ادامه مىدهم و گرنه دست مىكشم ؟ عمر گفت : هر گاه از تو سؤال كردم جوابى دادى كه متحيرم كردى . واقعا اگر راست مىگوئى ، واقعا زيبا جواب دادى و اگر هم دروغ بگوئى ، خيلى زيبا فريبم دادهاى ، معاويه گفت : هر طور كه امر كنى ، همان كنم . عمر گفت : نه امر مىكنم و نه نهى ، شخصى به عمر گفت : چقدر اين جوان از آنچه به او سپردهاى خوب از عهده بر آمده است ! ! عمر گفت : بخاطر همين است كه چنين مسؤوليت مهمى را به او سپردهايم و اينچنين زحمتش دادهايم . در روايت ديگر آمده است : عمر كه به شام رفت و معاويه با كاروانى عظيم به استقبالش آمد . عمر و عبد الرحمان بن عوف سوار بر الاغ بودند . معاويه متوجه آنان نشد . به او گفتند : از كنار خليفه رد شدى . معاويه ترسيد و لرزيد . . . تا آخر روايت فوق را ذكر مىكند . عبد الرحمان بن عوف به عمر گفت : چقدر خوب از عهده آنچه جوابهاى تو بر آمد ، عمر جواب داد : بهمين خاطر است كه اين مسؤوليت مهم را به او سپردهايم . - محاضرات الادباء ج 1 ص 171 عمر كه به شام رفت ، معاويه با كاروان عظيمى به استقبال او آمد . عمر سوار بر الاغ لاغرى بود . معاويه از كنار او رد شد و او را نشناخت . سپس متوجه شده ، و پياده شد . عمر رويش را از او برگرداند و گفت : فقراء و نيازمندان پشب درب خانهات صف كشيدهاند و تو چنين دم و دستگاهى براه انداختهاى ؟ ! معاويه جواب داد : ما در سرزمينى هستيم كه جاسوسان دشمن در آن بسيارند و بايد كارى كرد كه از غظمت و حشت خليفه بترسند . اگر بخواهى ادامه مى دهم و گرنه دست بر مى دارم . عمر گفت : نه دستور مى دهم و نه نهى مى كنم ، بخدا قسم اگر راست بگوئى كه واقعا هوشمندانه عمل كرده اى و اگر هم دروغ بگوئى ، واقعا عذر دروغين خوبى آوردهاى . ابو عبده گفت : چقدر خوب از عهده جواب بر آمد . عمر گفت : بهمين خاطر است كه او را چنين زحمتى دادهايم و چنين مسؤوليت مهمى به او سپردهايم . عمر معاويه را نگاه مى كرد و به به مىگفت . . . آفرين به كسرى و پادشاه عرب ! ! - البداية و النهاية ج 8 ص 133