عبد الله بن مبارك در كتاب زهد . . . از اسلم غلام عمر روايت مىكند : معاويه به مدينه آمد تا با عمر به حج برود ، سفيد رو ، موهايش روى پيشانىاش ريخته و بسيار زيبا ، عمر به او نگاه كرد و خوشش آمد و انگشتش را روى شانه او گذاشت و گفت : به به ، ما بهترين مردم هستيم ، كه خير دنيا و آخرت براى ما جمع شده است ، معاويه گشت : ما در سرزمينى هستيم كه حمام و تشريفات و شهوات و اعيان و اشراف آنجا هستند ( لذا بايد چنين باشيم ) عمر هم گفت : ولى من بتو بگويم كه شما فقط به خودتان مى رسيد . غذاهاى خوب مىخوريد و صبحها به عيش و عشرت مىپردازيد در حالى كه بيچارهگان و فقراء پشت درب صف كشيدهاند . معاويه گفت : شما يادم بدهيد چه كنم . بنده مطيعم . در راه حج كه به ، ذى طوى رسيديم . معاويه لباسى از حرير بيرون آورد تا بپوشد ، عمر بوى خوش عطر از آن به مشامش رسيد و گفت : براى حج به بزرگترين و محترمترين شهرهاى خدا مى رويد ، آنگاه چنين لباسى مىپوشيد ؟ معاويه جواب داد : اين لباس را پوشيدم چون مىخواهم نزد قوم و قبيلهام در مكه بروم . سپس معترضانه به عمر گفت : بخدا قسم هم در شام و هم در اينجا مرا ناراحت كردى . راوى مىگويد : ديدم عمر خجالت كشيد . آنگاه معاويه آن لباس را بيرون آورد و لباس احرام را پوشيد . ابو بكر بن ابى دنيا . . . از ابو عبد الرحمن مدنى روايت مىكند : هر گاه عمر بن خطاب معاويه را مىديد مىگفت : اين پادشاه و كسراى عرب است . مدائنى هم از عمر همين گونه نقل مىكند . ( جدا جالب استكه عمر در مورد ديگران چنانچه در گذشته روايات آن آمد ، چنان سختگيرى مى كند كه از لباس و غذاى هر كس خوشش نمىآمد آنها را شديدا سرزنش و توبيخ مىكرد ، و در مواردى نياز با تازيانه آنها را مىكوبيد . اما در مورد معاويه فرق مىكند ، معاويه جوانى شيك پوش ، مو بلند ، با ژستهاى نو ، داراى آرايشهاى جديد و بالاخره از تازه به دوران رسيدههائى كه عمر هرگز آن وضع را نسبت به ديگران تحمل نمىكرد ، اما عمر تمامى اين مسائل را در مورد معاويه نديده مىگيرد و از آن چشم پوشى مىكند ، چرا ، چه نقطه ضعفى در عمر وجود داشت كه معاويه از آن استفاده كرد ، و عمر را مرعوب خود كرده بود ، و يا چه خصوصيتى در معاويه وجود داشت كه عمر را گرفتار خود كرده بود . آيه اين مسأله از زمان جاهليت ريشه داشت ، همه مىدانند مادر معاويه هند جگرخوار از فاحشهها و زناكارهاى معروف و پرچمدار جاهليت و حتى قبل از مسلمانان شدن است ، اما عمر از او به بانوى قريش و از پدرش ابو سفيان به آقاى و سيد قريش تعبير مىكند . چرا . چه حقيقتى در پشت اين قضايا خوابيده است . چنانچه در همين روايت ديده شد ، معاويه به عمر اعتراض كرده و عمر را هم