حضرت به عمر دستور داد كه از آنها بيعت بگيرد و براى آنها استغفار كرد ، و از خدا طلب آمرزش نمود . حضرت هنگام بيعت با زنان با آنها دست نمىداد ، و هرگز حضرت غير از حلال و محرم خود ، زنى را لمس نكرد . < فهرس الموضوعات > عمر معاويه را بخاطر مادرش هند جگرخوار مىستايد . . . نه بخاطر پدرش ابو سفيان ! ! < / فهرس الموضوعات > عمر معاويه را بخاطر مادرش هند جگرخوار مىستايد . . . نه بخاطر پدرش ابو سفيان ! ! - كنز العمال ج 13 ص 587 37507 - محمد بن سلام مىگويد : عمر بن خطاب روزى از معاوية بن ابى سفيان ياد كرد و گفت : از سبزه قريش و از پسرش بانوى قريش ( هند جگرخوار ) بترسيد . هيچگاه از روى ناراحتى نمىخواند و در عين خشم و غضب مىخندد . آنقدر زرنگ است كه آنچه بالاى سرش از زير پايش بدست مىآورد . < فهرس الموضوعات > عمر با ترفندهاى كلام و با كنايه مىگويد : < / فهرس الموضوعات > عمر با ترفندهاى كلام و با كنايه مىگويد : از معاويه انتقاد نكنيد كه جوانمرد قريشى و پسر آقاى قريش است ! ! - البداية و النهاية ج 8 ص 133 عدهاى مىگويند : عمر يادى از معاويه كرد و گفت : جوانمرد قريش و فرزند آقاى قريش را رها كنيد كه در عين خشم و غضب مىخندد . جز در حال خشنودى نمىتوان به او دست پيدا كرد . آنقدر زيرك است كه بالاى سرش را از پائين پايش بدست مىآورد . < فهرس الموضوعات > عمر مانند پدرى مهربان معاويه را دوست دارد و . . . معاويه هم براى او چون فرزندى مطيع و آرام ! ! < / فهرس الموضوعات > عمر مانند پدرى مهربان معاويه را دوست دارد و . . . معاويه هم براى او چون فرزندى مطيع و آرام ! ! ابن ابى الدنيا . . . از استاد عبد العزيز بن يحيى روايت مىكند : هنگامى كه عمر بن خطاب به شام رفت ، معاويه با كاروانى عظيم به استقبال او آمد . نزديك عمر كه رسيد ، عمر به او گفت : اين كاروان مال توست ؟ گفت : بله . عمر گفت : تو يك چنين وضعى دارى ، آنوقت به ما خبر دادهاند كه حاجتمندان و فقراء پشت درب خانه تو صف كشيدهاند . معاويه جواب داد : اتفاقا همينطور هم هست . عمر گفت : من تصميم داشتم به تو بگويم با پاى برهنه به مكه بروى . ( اما با اين وضعى كه تو دارى تو كجا و پاى برهنه به حج رفتن كجا ) معاويه جواب داد : ما در سرزمينى هستيم كه