< شعر > ( ( 1967 ) ) لاابالى عشق باشد نه خرد عقل آن جويد كز آن سودى برد ( ( 1968 ) ) تركتازى تن گدازى بىحيا در بلا چون سنگ زير آسيا ( ( 1969 ) ) سخت رويى كه ندارد هيچ پشت بهره جويى را درون خويش كشت ( ( 1970 ) ) پاك مىبازد نجويد مزد او آن چنان كه پاك مىگيرد ز هو ( ( 1971 ) ) مىدهد حق هستيش بىعلتى مىسپارد باز بىعلت فتى ( ( 1972 ) ) كه فتوت دادن بىعلت است پاكبازى خارج از هر ملت است ( ( 1973 ) ) زان كه ملت فضل جويد يا خلاص پاك بازانند قربانان خاص ( ( 1974 ) ) نى خدا را امتحانى مىكنند نى درِ سود وزيانى مىزنند ( ( 1969 ) ) سخت رويى كه ندارد هيچ پشت بهره جويى را درون خويش كشت ( ( 1970 ) ) پاك مىبازد نجويد مزد او آن چنان كه پاك مىگيرد ز هو ( ( 1971 ) ) مىدهد حق هستيش بىعلتى مىسپارد باز بىعلت فتى < / شعر > از سود جويى تا پاكبازى اگر روزى فرا نرسد كه اصالت لذت اپيكورها واصالت منفعت بنتامها واصالت خود خواهى هابسها به طور معقول تفسير شود واگر روزى فرا نرسد كه ارتباطات ظاهرى ورسمى از گسسته شدن واقعى به وسيلهء لذت جويى ومنفعت طلبى وخود خواهى در امان باشد ، تمامى گامها وبرنامه ها وتحريكات كه براى پيوستن انسان به انسان وآشنا ساختن آنان با يكديگر به عمل مىآيند ، جز اضافه كردن دردهاى ديگر به بدبختى انسانها وباطل كردن كاغذهاى سفيد وتمرين سخنورى وبه كار بردن قدرت ومستهلك ساختن انرژىها ، نتيجهء ديگرى نخواهيم ديد .مادامى كه قاموس روابط بشرى با اين جملات پر است : « مىدهم تا بگيرم . »