نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 13 صفحه : 613
واعتقاد عالى انسانى ودينى ، اگر هم روزى فرا برسد كه انسان كاملًا خود را بشناسد ، باز مشكل اساسى را كه هدف زندگى او است حل وفصل نخواهد كرد . جهت است كه ما نگفتيم : انسان خود را به هيچ وجه نمىشناسد وبايد خود را بشناسد ، بلكه گفتيم : [ چون جوهر انسانى باز نشده وگسترش او به دريا وخشكى وفضا ناخود آگاه بوده است ، در حقيقت آنها را بروى خويشتن گسترانيده است [1] ] مقصود ما از باز شدن جوهر انسانى : به ثمر رسيدن شخصيت فردى واجتماعى او در دو قلمرو ماده ومعنى است . - تفسير ابيات بىچاره مفلسى كه هزاران زخم از فقر وفلاكت جانش را شكنجه مىداد ، در نماز ودعايش مىگفت : اى خداوند نگهبان مخلوقات ، تو كه بدون احتياج به كوشش مرا آفريدهاى ، بدون تقلا وتدبير در اين دنيا روزى مرا برسان تو اى خداى بزرگ . < شعر > پنج گوهر داديم در درج سر پنج حس ديگرى هم مستتر لا يعد اين داد ولا يحصى ز تو من كليلم از بيانش شرم رو < / شعر > تويى كه تنها خلاق وجود من هستى ، كار معاش مرا هم خودت تنظيم فرما . سالهاى متمادى دعاى بسيار مىكرد وبالاخره به نتيجه رسيد ، چنانكه آن شخص ( در زمان داود عليه السلام ) دادگر از خدا روزى حلال مىخواست ، گاوى به خانهء او دويد وسعادت را نصيبش ساخت . اين آدم بىقرار هم زارىها كرد ، تا بالاخره دعايش مستجاب گشت . گاهى به جهت تاخير استجابت دعا بد گمان مىگشت وبار ديگر اميدها والطاف الهى ، در دلش بشارتها مىافروخت . هنگامى كه در كوشش وسكون نوميد مىشد ، ندايى از خدا مىشنيد كه بيا