نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 13 صفحه : 498
ايستادهاند . كودك گفت : براى آن گريه مىكنم كه من در هندوستان مادرى داشتم كه دايماً مرا از تو مىترسانيد وموقع نفرين مىگفت : كه اى پسر روزى فرا رسد كه تو را در دست محمود ارسلان ببينم . پدرم در پاسخ مادرم با حال ستيز مىگفت كه : اين چه خشم ونفرين وتوبيخ است ، مگر نفرين ديگرى وجود ندارد كه از اين نفرين هلاكت بار آسانتر وقابل تحملتر بوده باشد ؟ تو اى زن - < شعر > سخت بىرحمى وبس سنگين دلى كه به صد شمشير او را قاتلى < / شعر > من از گفت گوى هر دو در شگفتى فرو مىرفتم وبيم واندوه سر تا سر وجودم را فرا گرفت ، كه آن محمود كه پدر ومادرم مىگويند . چه دوزخ زشت خوى است كه براى ويل ومصيبت ضرب المثل گشته است : آرى - < شعر > من همىلرزيدمى از بيم تو غافل از اكرام واز تعظيم تو < / شعر > اكنون كجا است مادرم كه بيايد ومرا روى تخت ببيند وكجا است پدرم كه ببيند چگونه همنشين سلطان دين گشتهام . اى بىظرفيت ، فقر همان سلطان محمود تست كه خود طبيعىات همواره تو را از او مىترساند . اگر تو رحم ومحبت فقر را بدانى ، خود خواهى گفت : عاقبت كسى كه همدم فقر است محمود باد . اگر تو در اين دنيا فقر را به دست بياورى ، مانند آن غلام كودك كه روى تخت سلطان از خطاى خود وپدرانش ، واز شادى نشستن در روى تخت مىگريست ، در روز رستاخيز خواهى گريست . اين بدن چيز عجيبى است اگر بيمار شود از تو دوا مىطلبد واگر قدرتى يافت ، تو را طاغوت وطغيانگر مىسازد . اگر از من بپرسى كه پس اين بدن مادى چيست ؟ مىگويم : < شعر > چون زره دان اين تن پر حيف را نه شتا را شايد ونه صيف را < / شعر >
498
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 13 صفحه : 498