نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 13 صفحه : 424
تفسير ابيات خواجهء جهود وسنگ دل پس از فروش بلال با قيافهء ريشخند وپر از غل وغش شروع به خنديدن كرد . ابو بكر گفت : چرا مىخندى ؟ خواجهء تبهكار غوطه ور در خسارت ، در پاسخ ابو بكر به خندهء خود افزود وگفت : اگر تو در خريدارى اين غلام سياه جديت وعلاقهء زياد از خود نشان نمىدادى ، من به يك درهم قيمتى كه پرداختهاى آن را به تو مىفروختم ، ابو بكر در پاسخش مىگويد : اى كودن ، تو مانند همان كودك نادانى كه گوهرى را از دست دادى وگردويى گرفتى ، زيرا همين غلام سياه در نزد من به دو جهان مىارزد ، تفاوت ميان من وتو در اين است كه : من جانش را مىبينم ، تو رنگش را . بلال آن طلاى سرخ فام است كه در اين احمقكده سياه مىنمايد . هفت اندام كالبد مادى بلال حجابى به چشمان شما احمقان زده است كه روحش را نمىبينيد . اگر در موقع معامله مىگفتى : قيمتى كه براى خريدارى بلال به تو مىپردازم ، كم است ، من همهء ملك ومال خود را به عنوان قيمت به تو عرضه مىكردم واگر قيمت باج گيرانهء بلال را بيشتر مىكردى ، يك دامن طلا از شخص ديگر وام مىگرفتم وبه تو مىدادم . تو بلال را خيلى به آسانى فروختى آرى - < شعر > سهل دادى چون كه ارزان يافتى در نديدى حقه را نشكافتى < / شعر > جهالت كشندهء تو حقهء سر بستهء گران بها را از دست تو گرفت وتو مست پشيزى از پول بودى كه به همين زودى خسارت وغبن جانكاهت را خواهى ديد . با اين كه حقهء پر از لعل را از دست دادهاى شادمان وخرسند هم هستى چونان زنگى سياه كه با آن سياهيش مىخندد تو امروز سرمست پولى ، ولى - < شعر > عاقبت وا حسرتا گويى بسى بخت ودولت چون فرو شد خود كسى < / شعر >
424
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 13 صفحه : 424