نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 13 صفحه : 234
مگر عدم كه نيستى محض است ، چه مزيت واستحقاق داشت كه لطف الهى درهاى احسان هستى وفيض ربانى را بر رويش گشود . خداوندا ، كرم ربوبى تو بر اين خاك محقر زد وده گوهر حواس ظاهرى وحواس درونى را در نطفهء مرده به وجود آورد وبشر را از چنان مادهء ناچيز بيرون كشيد . اى نور سرفراز ، توبهاى كه بىتوفيق تو از سينه برآيد ، چيزى جز ريشخند به توبه نيست ، تو اى فرخ نور سرفراز كه ماه روشنى ، تو به سايهء تو ودر تحت سلطهء تست ، اى نور محيط به عالم هستى ، شئون زندگيم در عشق تو ويران ومختل است ، چرا ننالم وچرا گريه ها سر ندهم ؟ تويى كه دلم را با دو انگشت قدرتت مىفشارى . آرى - < شعر > چون كه بىتو نيست كارم را نظام بىتو هرگز كار كى گردد تمام < / شعر > چگونه وكجا بگريزم زيرا گريز از تو گسيختن از سرچشمهء حيات است بىخداوندى تو براى هيچ بندهاى وجود ندارد . < شعر > جان من بستان تو اى جان را اصول زان كه بىتو گشتهام از جان ملول عاشقم من بر فن ديوانگى سيرم از فرهنگ واز فرزانگى < / شعر > اگر پردهء شرم را بدرم رازهاى پوشيده را فاش بسازم ، آخر تا كى در خلوت خانه صبر ودرد وارتعاش جان بكنم من تا كى مانند فاصلهء مخفى ميان دو پرده يا حاشيه ى نامحسوس در شرم وحيا پوشيده بمانم ، روزى فرا مىرسد كه ناگهان از زير لحاف ورو پوش خواهم جست . اى ياران عزيز ، برخيزيد ، محبوب ما مانند شير ژيان راه ها را بروى ما آهو وشان بست . اكنون چه بايد كرد ؟ . < شعر > غير تسليم ورضا كو چاره اى در كف شير نر خون خوارهاى ؟ < / شعر > او مانند خورشيد است كه خور وخوابى ندارد وروحها را از خواب وخور باز مىدارد ، ومىگويد : < شعر > كه بيا من باش يا هم خوى من تا ببينى در تجلى روى من < / شعر > نگو من روى تو را نديدهام ونمىتوانم ببينم ، زيرا - < شعر > ار نديدى چون چنين شيدا شدى خاك بودى طالب احيا شدى ؟ < / شعر >
234
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 13 صفحه : 234