responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري    جلد : 13  صفحه : 233


چه خيال مىكنى ؟ چه مىگويى ؟ هيچ آرمان وايده آلى در اين دنيا وجود ندارد كه بتواند حلقه هاى زنجير قوانين هستى را از دست وپاى تو بگشايد ، مگر جا بجا كردن تا آن گاه كه عشق الهى به سراغت آيد وتو را در ما فوق آن زنجيرها قرار بدهد وبه اين احساس وادارت كند كه تو آن نيرومندى كه مىتوانى زنجيرهاى قوانين هستى را براى ارتقاء واعتلاى خود بكار ببندى - < شعر > امانى نيست جان را در جز عشق ميان عاشقان بايد خزيدن امان هر دو عالم عاشقان راست چنين كردند وقت آفريدن [1] < / شعر > شما گمان مىكنيد كه بدون بهره بردارى از زنجير هستى براى بالا رفتن ، مىتوانيد مانند فرار بره از چوپان ، از قوانين هستى فرار كنيد ؟ نه هرگز زيرا - < شعر > نشايد برّه را از جور چوپان ز چوپان جانب گرگان دويدن < / شعر > اگر عشق الهى وتعهد بندگى زنجيرى به پايت ببندد ، براى كشيدن به بالا است ، نه براى سنگين كردن جان بىقرارت .
تفسير ابيات مرغ گرفتار در دام صياد چنين گفت : سزاى طمع كار بىعقل است كه از زاهدان حرفه‌اى سخنى بشنود وباور كند ومال يتيمان را نامشروع بخورد . مرغ اين سخن را گفت وشروع به گريه ونوحه سرايى كرد به طورى كه دام وصياد را به لرزه در آورد ودر حال گريه وزارى مىگفت : آه ، كه پشتم از تناقضهاى دل شكسته است ، جانا ، بيا دست نوازشى بر سرم بكش ، زيرا راحتى سرم زير دست آيت بخش تست . جانا ، بيا سايه ات را از سرم دور مكن ، من آن موجود بىقرارم بىقرار . ديگر در اندوه تو اى رشك سرو وياسمن ، حتى خواب هم از چشمانم بىگانه وبيزار شده است . گيرم كه نالايقم ، اما چه مىشود كه لحظه‌اى به بالينم بيايى ودمى از اندوه من بىنوا بپرسى .



[1] ديوان شمس تبريزى ، ص 716 غزل شماره 1904 . .

233

نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري    جلد : 13  صفحه : 233
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست