نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 13 صفحه : 160
حكايت غلام هندو كه به خواجه زادهء خود پنهان هوس داشت چون دختر را با مهتر زاده عقد كردند غلام رنجور شد مىگداخت كس علت او ندانست واو زهرهء گفتن نداشت < شعر > ( ( 249 ) ) خواجهاى را بود هندو بنده اى پروريده كرده او را زنده اى ( ( 250 ) ) علم وآدابش تمام آموخته در دلش شمع هنر افروخته ( ( 251 ) ) پروريده از طفوليت به ناز در كنار لطفش آن اكرام ساز ( ( 252 ) ) بود هم اين خواجه را يك دخترى سيم اندامى كشى خوش گوهرى ( ( 253 ) ) چون مراهق گشت دختر طالبان بذل مىكردند كابين گران ( ( 254 ) ) مىرسيد از جانب هر مهترى بهر دختر دم به دم خواهش گرى ( ( 255 ) ) گفت خواجه مال را نبود ثبات روز آيد شب رود اندر جهات ( ( 256 ) ) حسن صورت هم ندارد اعتبار كه شود رخ زرد از يك زخم خار ( ( 257 ) ) سهل باشد نيز مهتر زادگى كاو بود غرّه به مال از سادگى ( ( 258 ) ) اى بسا مهتر پسر كز شور وشر شد ز فعل زشت خود ننگ پدر ( ( 259 ) ) پر هنر را نيز اگر چه شد نفيس كم پرست وعبرتى گير از بليس ( ( 260 ) ) علم بودش چون نبودش عشق دين او نديد از آدم الَّا نقش طين ( ( 261 ) ) گر چه دانى دقت علم اى امين زانت نگشايد دو ديدهء غيب بين ( ( 262 ) ) او نبيند غير دستارى وريش از معرّف پرسد از بيش وكميش ( ( 263 ) ) عارفا تو از معرّف فارغى خود همىبينى كه نور بازغى ( ( 264 ) ) كار تقوى دارد ودين وصلاح كه ازو باشد بدو عالم فلاح ( ( 265 ) ) كرد يك داماد صالح اختيار كه بُد او فخر همه خيل وتبار ( ( 266 ) ) پس زنان گفتند او را مال نيست مهترى وحسن واستقلال نيست ( ( 267 ) ) گفت اينها تابع زهدند ودين بىزر او گنجيست بر روى زمين ( ( 268 ) ) چون به جد تزويج دختر گشت فاش دست پيمان ونشانى وقماش < / شعر >
160
نام کتاب : تفسير ونقد وتحليل مثنوى جلال الدين محمد مولوى نویسنده : محمد تقي جعفري جلد : 13 صفحه : 160